@N.o.v.e.l
@N.o.v.e.l
رمان دختر مغرور
پارت بیست و چهار
در اتاقم در زد
ونوس:بیا تو
شایان:عشقم چرا غذا نخوردی
ونوس:سر میز داشتی اذیتم میکردی
شایان:باشه ببخشید عشقم بیه بریم پایین غذا بخوریم حالا
ونوس:باشه بیا بریم
رفتیم با هم غذا خوردیم بعدش کلی حرف زدیم
رفتم بدرقشون کردم موقعه رفتنی شایان منو کشید به طرف خودش
دستاشو دور کمرم حلقه کرد
شایان:دلم برات تنگ شده نمیشه بهم لب بدی
ونوس:تحمل کن دیگه فقط یه روز دیگه مونده
مامان:دارین چیکار میکنین شما دو تا
سریع شایان رو هولش دادم
ونوس:هیچی مامان جان بیار بریم بخوابیم
رفتم توی اتاقم حوصله نداشتم لباسمو عوض کنم با لباسم روی تخت دراز کشیدم و خوابیدم
صبح با صدای آلارم گوشیم بیدار شدم و رفتم حموم دوش گرفتم موهام رو خشک کردم لباس پوشیدم و با مامانم رفتیم ارایشگاه
به مامان هم زنگ زدم تا اون هم بیاد
روی صندلی نشستم تا آرایشم کنه
ونوس:مامان لباس عروسمو اوردین
مامان:آره عزیزم
آرایشم تموم شد و لباس عروسمو پوشیدم
مامانم اسپند دود کرد
سوار ماشین شدم چون لباس عروسم بزرگ بود خودم تنهایی سوار شدم و به سمت سالن عروسی راه افتادم
توی راه بودم داشتیم میرفتیم که راننده وایستاد
ونوس:چرا وایستادی
راننده:خانم ماشین نمیدونم چش شده انگار خراب شده
ونوس:چی خراب شده الان من چیکار کنم
زنگ زدم به شایان تا بیاد دنبالم از ماشین پیاده شدم منتظر شایان بودم
کنار خیابون با لباس عروس وایستاده بودم
که شایان اومد انور خیابون بود
بدو بدو کردم وسط خیابون تا برم پیش شایان
که کامیون داشت میومد
ونوس:جیییییغغغغ
شایان:ونووووووسسسسسس
رمان دختر مغرور
پارت بیست و چهار
در اتاقم در زد
ونوس:بیا تو
شایان:عشقم چرا غذا نخوردی
ونوس:سر میز داشتی اذیتم میکردی
شایان:باشه ببخشید عشقم بیه بریم پایین غذا بخوریم حالا
ونوس:باشه بیا بریم
رفتیم با هم غذا خوردیم بعدش کلی حرف زدیم
رفتم بدرقشون کردم موقعه رفتنی شایان منو کشید به طرف خودش
دستاشو دور کمرم حلقه کرد
شایان:دلم برات تنگ شده نمیشه بهم لب بدی
ونوس:تحمل کن دیگه فقط یه روز دیگه مونده
مامان:دارین چیکار میکنین شما دو تا
سریع شایان رو هولش دادم
ونوس:هیچی مامان جان بیار بریم بخوابیم
رفتم توی اتاقم حوصله نداشتم لباسمو عوض کنم با لباسم روی تخت دراز کشیدم و خوابیدم
صبح با صدای آلارم گوشیم بیدار شدم و رفتم حموم دوش گرفتم موهام رو خشک کردم لباس پوشیدم و با مامانم رفتیم ارایشگاه
به مامان هم زنگ زدم تا اون هم بیاد
روی صندلی نشستم تا آرایشم کنه
ونوس:مامان لباس عروسمو اوردین
مامان:آره عزیزم
آرایشم تموم شد و لباس عروسمو پوشیدم
مامانم اسپند دود کرد
سوار ماشین شدم چون لباس عروسم بزرگ بود خودم تنهایی سوار شدم و به سمت سالن عروسی راه افتادم
توی راه بودم داشتیم میرفتیم که راننده وایستاد
ونوس:چرا وایستادی
راننده:خانم ماشین نمیدونم چش شده انگار خراب شده
ونوس:چی خراب شده الان من چیکار کنم
زنگ زدم به شایان تا بیاد دنبالم از ماشین پیاده شدم منتظر شایان بودم
کنار خیابون با لباس عروس وایستاده بودم
که شایان اومد انور خیابون بود
بدو بدو کردم وسط خیابون تا برم پیش شایان
که کامیون داشت میومد
ونوس:جیییییغغغغ
شایان:ونووووووسسسسسس
۳.۸k
۰۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.