فیک کوک ( اعتماد)پارت۶۶
از زبان ا/ت
دستایی دورم حلقه شد هواسم رو از لباس عروس روبه روم گرفتم و به دستاش نگاه کردم لبخند زدم که کناره گوشم گفت : خوشت اومده میخوای امتحان کنی
برگشتم سمتش و گفتم : نه نمیخوام بریم جاهای دیگه رو ببینیم
خواستم رد بشم که دستم رو گرفت و گفت : ا/ت من از صدات متوجه میشم چته
گفتم : جونگ کوک به خدا نمیخوام بیا بریم
لبخنده بزرگی بهش زدم و کشیدمش دنبال خودم با اون همه وسایلی که دستمون بود از مرکز خرید خارج شدیم جونگ کوک گفت : خب مقصده بعدی کجاست
دستش رو محکم تر گرفتم و گفتم : روده سئول
گفت : اطلاعات عمومیت هم بالاست خانومی
خندیدم و راهمون رو گرفتیم سمت روده سئول زوج های زیادی بودن که قدم میزدن از صورت هاشون معلوم بود که خیلی خوشحالن
یه زن و شوهر بودن که پیر بودن تقریبا
جلومون وایستادن زنه گفت : چقدر به هم میاین شما سرمون رو به نشانه تشکر خم کردیم که مرده گفت : پسر مراقب عروست باش
زد به شونه جونگ کوک و از کنارمون رد شدن به جونگ کوک نگاه کردم و گفتم : مراقبم باشیااا
گفت : همینطوری هم با ۱۰۰ تا چشم مواظبتم و خواهم بود
همون طور که راه میرفتیم سرم رو گذاشتم روی شونش لبخندی که ناگهانی اومد روی لبم روی یکی از صندلی ها نشستیم صدای گریه بچهای رو شنیدم به اطراف نگاه کردم که یه دختر کوچولو که موهاش خرگوشی بسته شده بود رو دیدم وسط مونده بود و گریه میکرد
بلند شدم و رفتم سمتش
از زبان نویسنده
ا/ت که رفت سمت بچه بلافاصله یکی از نگهبان هایی که از دور مراقب بودن اومد سمت جونگ کوک و گفت : رییس جناب جانگ شین زنگ زدن کاره مهم دارن باهاتون
جونگ کوک بخاطر اینکه امروز رو کسی مزاحمشون نشه گوشیش رو سایلنت کرده بود
گوشیه نگهبان رو از دستش گرفت و گفت : بله جانگ شین
جانگ شین با اظطراب گفت : جونگ کوک کیم مورا فرار کرده
جونگ کوک با بُهت گفت : چی ؟ چطور فرار کرده تو اون نگهبان های لعنتی چه غلطی میکردین
جانگ شین گفت : جونگ کوک الان شما بیرونین خطرناکه
دستی به موهام کشیدم و گفتم : اطرافمون نگهبانا رو زیاد کن
گوشی رو قطع کردم و دادم به نگهبان و گفتم : نمیخوام حتی یدونه مورچه نزدیک ا/ت بشه هواستون رو جمع کنید
( گفته بودم دیشب تمومش میکنم ولی متاسفانه خوابم برده بود ولی قول مردونه میدم که امروز دیگه تمومه ❤️🙂)
دستایی دورم حلقه شد هواسم رو از لباس عروس روبه روم گرفتم و به دستاش نگاه کردم لبخند زدم که کناره گوشم گفت : خوشت اومده میخوای امتحان کنی
برگشتم سمتش و گفتم : نه نمیخوام بریم جاهای دیگه رو ببینیم
خواستم رد بشم که دستم رو گرفت و گفت : ا/ت من از صدات متوجه میشم چته
گفتم : جونگ کوک به خدا نمیخوام بیا بریم
لبخنده بزرگی بهش زدم و کشیدمش دنبال خودم با اون همه وسایلی که دستمون بود از مرکز خرید خارج شدیم جونگ کوک گفت : خب مقصده بعدی کجاست
دستش رو محکم تر گرفتم و گفتم : روده سئول
گفت : اطلاعات عمومیت هم بالاست خانومی
خندیدم و راهمون رو گرفتیم سمت روده سئول زوج های زیادی بودن که قدم میزدن از صورت هاشون معلوم بود که خیلی خوشحالن
یه زن و شوهر بودن که پیر بودن تقریبا
جلومون وایستادن زنه گفت : چقدر به هم میاین شما سرمون رو به نشانه تشکر خم کردیم که مرده گفت : پسر مراقب عروست باش
زد به شونه جونگ کوک و از کنارمون رد شدن به جونگ کوک نگاه کردم و گفتم : مراقبم باشیااا
گفت : همینطوری هم با ۱۰۰ تا چشم مواظبتم و خواهم بود
همون طور که راه میرفتیم سرم رو گذاشتم روی شونش لبخندی که ناگهانی اومد روی لبم روی یکی از صندلی ها نشستیم صدای گریه بچهای رو شنیدم به اطراف نگاه کردم که یه دختر کوچولو که موهاش خرگوشی بسته شده بود رو دیدم وسط مونده بود و گریه میکرد
بلند شدم و رفتم سمتش
از زبان نویسنده
ا/ت که رفت سمت بچه بلافاصله یکی از نگهبان هایی که از دور مراقب بودن اومد سمت جونگ کوک و گفت : رییس جناب جانگ شین زنگ زدن کاره مهم دارن باهاتون
جونگ کوک بخاطر اینکه امروز رو کسی مزاحمشون نشه گوشیش رو سایلنت کرده بود
گوشیه نگهبان رو از دستش گرفت و گفت : بله جانگ شین
جانگ شین با اظطراب گفت : جونگ کوک کیم مورا فرار کرده
جونگ کوک با بُهت گفت : چی ؟ چطور فرار کرده تو اون نگهبان های لعنتی چه غلطی میکردین
جانگ شین گفت : جونگ کوک الان شما بیرونین خطرناکه
دستی به موهام کشیدم و گفتم : اطرافمون نگهبانا رو زیاد کن
گوشی رو قطع کردم و دادم به نگهبان و گفتم : نمیخوام حتی یدونه مورچه نزدیک ا/ت بشه هواستون رو جمع کنید
( گفته بودم دیشب تمومش میکنم ولی متاسفانه خوابم برده بود ولی قول مردونه میدم که امروز دیگه تمومه ❤️🙂)
۱۷۰.۳k
۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.