پارت ۳
اوه بله ممنون. رفتم و وسایلمو قسمتی گذاشتم و به سمته خانم چا رفتم..
سلام من ا/ت هستم روز اوله کاریم هم هسن از آشنایی باهاتون خوشبختم *لبخند* اونم متقابل لبخندی زد و با خوشرویی تمام کار رو توضیح داد
۲ ساعت بعد:
داشتم نوشیدنی هارو آماده میکردم برای مشتری ها هر چی بیشتر به ساعت میگذشت بار شلوغ تر میشد و زنای هرزه بیشتر میشدن تو فکر خودم بودم که بالاخره جام رو پر کردم و به سمت میز مورد نظر بردم و گفتم:
بفرمایین *همراه با گذاشتن جام ها روبه روشون*
چیزه دیگه ای نیاز ندارید. یکیشون تنه ای به اون یکی زد و خودش با نیشخندی روس لبش جملش رو شروع کرد: اوم بگم خودتو میخوام بهم میدیش؟
م+....... صورتشو نزدیک تر کرد و جلوی گوشم گفت: اینجا پاتوق هر شبمه ندیدمت اینجا افتخار میدین من اولین نفر طعم تنه شمارو بچشم؟ دیگه عصبی شدم: چیزه دیگه ای نیاز ندارین بهتره من برم. و سریع اون خرابشده رو ترک کردم و سعی کردم تمرکزم رُ رو ادامه ی کارم بدم البته که بعد از این ساعت شیفت ما تموم میشد و دخترای خرابی که برای لذت خودشون و ه.ر.ز.ه بودنشون زیر بقیه میرفتن بعد این تایم خوب بود بالاخره راه افتادم سمت شیرینی فروشی که مامان بزرگم توش کار میکرد رفتم و باهم به سمت خونه حرکت کردیم و دربارهی اولین تجربمون توی این شغلا باهم حرف میزدیم...
(۱۴ روز بعد از زبان مدیر بار):
_اوه بله باعث افتخارمونه امشب رو در کلاب ما بگذرانید قربان...(جنتلمنانه؟)
زبون ا/ت:
به سمت بار حرکت میکردم توی این دو هفته با خانم چا رابطه ی خوبی برقرار کرده بودم همیشه هوامو داشت و این برای من توی این فضا خیلی خوب بود امروز مهمون ویژه داشتیم ولی من مثل بقیه روزا ساده و مرتب اومده بودم
ساعت همینجوری میگذشت که صدای جیغ یکی از دخترای بتر به صدا اومد سریع به سمت سالن اصلی رفتم همه دورش جمع شده بودن توی پاش شیشه رفته بود
سلام من ا/ت هستم روز اوله کاریم هم هسن از آشنایی باهاتون خوشبختم *لبخند* اونم متقابل لبخندی زد و با خوشرویی تمام کار رو توضیح داد
۲ ساعت بعد:
داشتم نوشیدنی هارو آماده میکردم برای مشتری ها هر چی بیشتر به ساعت میگذشت بار شلوغ تر میشد و زنای هرزه بیشتر میشدن تو فکر خودم بودم که بالاخره جام رو پر کردم و به سمت میز مورد نظر بردم و گفتم:
بفرمایین *همراه با گذاشتن جام ها روبه روشون*
چیزه دیگه ای نیاز ندارید. یکیشون تنه ای به اون یکی زد و خودش با نیشخندی روس لبش جملش رو شروع کرد: اوم بگم خودتو میخوام بهم میدیش؟
م+....... صورتشو نزدیک تر کرد و جلوی گوشم گفت: اینجا پاتوق هر شبمه ندیدمت اینجا افتخار میدین من اولین نفر طعم تنه شمارو بچشم؟ دیگه عصبی شدم: چیزه دیگه ای نیاز ندارین بهتره من برم. و سریع اون خرابشده رو ترک کردم و سعی کردم تمرکزم رُ رو ادامه ی کارم بدم البته که بعد از این ساعت شیفت ما تموم میشد و دخترای خرابی که برای لذت خودشون و ه.ر.ز.ه بودنشون زیر بقیه میرفتن بعد این تایم خوب بود بالاخره راه افتادم سمت شیرینی فروشی که مامان بزرگم توش کار میکرد رفتم و باهم به سمت خونه حرکت کردیم و دربارهی اولین تجربمون توی این شغلا باهم حرف میزدیم...
(۱۴ روز بعد از زبان مدیر بار):
_اوه بله باعث افتخارمونه امشب رو در کلاب ما بگذرانید قربان...(جنتلمنانه؟)
زبون ا/ت:
به سمت بار حرکت میکردم توی این دو هفته با خانم چا رابطه ی خوبی برقرار کرده بودم همیشه هوامو داشت و این برای من توی این فضا خیلی خوب بود امروز مهمون ویژه داشتیم ولی من مثل بقیه روزا ساده و مرتب اومده بودم
ساعت همینجوری میگذشت که صدای جیغ یکی از دخترای بتر به صدا اومد سریع به سمت سالن اصلی رفتم همه دورش جمع شده بودن توی پاش شیشه رفته بود
۲۷۱
۰۳ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.