فیک جونگکوک
پارت ¹⁵
ا.ت:ن..نههههههه
_بدوووو
ا.ت:رنننننننن
_ا.ت یه بار به حرفم گوش بده بدوووووو بدووووو
ا.ت گریش گرفته بود اما دیید فقط دیید تا به هواپیما رسید هوم اونا رن و گرفتن و به احتمال زیاد میبرنش به عمارت پدرش و با این وضعیت هیچ کاری از دست ا.ت بر نمیومد
توی تمام پرواز فقط گریه میکرد انقدر گریه کرد که همه همش نگاهش میکردن
جونگکوک اومد و ا.ت رو بغل کرد
(چند ماه بعد)
ا.ت:لعنتی عموم بیخیال نمیشه
جونگکوک:بچه ها بیاید بیخیالش بشیم...اون هیچ کاری نمیشه..مطمعنم
ا.ت:اما کوکی..
جسیکا:اره منم موافقم
ا.ت:هوففف
(خلاصه توی اون چند ماه ا.ت و کوک شروع کردن به قرار گذاشتن و عموی ا.ت همش میومد اونجا هنوز اتفاق خاصی نیوفتاده بود)
فردای اون روز عموی ا.ت اون...ا.ت رو دزدید...و بعد از ۴ ماه عذاب دادن ا.ت کار خودشو کرد..هوم..ا.ت دیگه خودشو دختر نمیدونست..از بدن خودش بدش میومد دیونه شده بود روانی شده بود نمیتونست خودشو کنترل کنه پس تسلیم همه چیز شد دیگه نتونست و ... عموش هرکاری دلش خواست با ا.ت کرد بعد از ۸ ماه عذاب و رنج که حتی نمیتونست خود.کش.ی بکنه پلیسا مأمورا همه پیداشون کردن عموش که دیگه میشه بهش گفت ادم ربا ا.ت رو توی زیر زمین شرکت جونگکوک نگهداشته بود..وحشت ناک نیست؟فکر کن عشق زندگیت تمام مدت پیشت بوده و تو ندیدیش جونگکوک اصن حالش خوب نبود تا یه مدت که ا.ت رفته بود توی کما میشه گفت هزاران بار خود.کش.ی کرد هزاران بارررر خود.کش.ی کرد انقدر اون کار رو تکرار کرد که براش شده بود عادت..تا اینکه ا.ت بهوش اومد...
برگردیم به حال
ا.ت:اون باید بم.یره(بی حس)اون باید بم.یره..اون باید بمی.ره اون باید بم.یره..اون باید بم.یره ..اون باید بم.یره همش این جمله رو میگفت تکرارش میکرد هزاران تکرار میکرد و تمام مدت جونگکوک زل زده بود بهش با بغض
ات:جونگکوک؟چرا من و ندیدی؟چرا؟چرا؟چرا کسی صدامو نشنید؟مگه شرکت تو نبود؟مگه تو نباید تو کل شرکت دوربین داشته باشیییییی...هانننننن..خوبه؟الان حالت خوبه؟وضعیت زندگی هممون نابود شد:))من نابود شدم نه فقط جسمی بلکه روانی روحی درونی برونییییییی لعنتیییییب من از همه جا نابود شدمممممم از همه جااااااااا(گریه شدید..پاشد رفت سمت جونگکوک و با دستای بیحونش میزد روی سینه ی کوکی)چرا من و ندیدی..مگه دوسم نداشتی؟مگه نگفتم برات میمیرم؟مگه بهم قول ندیدیم توی هر شرایطی صدای هم و بشنویس هم و ببینیم و...جونگکوک..من و نگاه کن..نگام کن به نظرت من برمیگردم؟نه!من ده هیچ وقت برنمیگردم رسمن تبدیل به یه هرزه شدم اون هر روز هزاران بار با من اون کار و میکرد هزاران باررررر من هزاران بار باردارررر شدم و عمل کردم هزاران بارررررررر...تروخدا من و نجات بدید خدایا نجاتم بده خدایااااا دیگه خیالت راحت شدددددد من تموم شدممممم دیگه نمیتونم تروخدا من و بیار پیش خودت من و بیار پیش خودتتتتت
خمارییی🤧💔
درحال عررر زدن...چرااا من اینجوریم؟😂💔😭
شرطا ۳۰ لایک
۷۰ کامنت
ا.ت:ن..نههههههه
_بدوووو
ا.ت:رنننننننن
_ا.ت یه بار به حرفم گوش بده بدوووووو بدووووو
ا.ت گریش گرفته بود اما دیید فقط دیید تا به هواپیما رسید هوم اونا رن و گرفتن و به احتمال زیاد میبرنش به عمارت پدرش و با این وضعیت هیچ کاری از دست ا.ت بر نمیومد
توی تمام پرواز فقط گریه میکرد انقدر گریه کرد که همه همش نگاهش میکردن
جونگکوک اومد و ا.ت رو بغل کرد
(چند ماه بعد)
ا.ت:لعنتی عموم بیخیال نمیشه
جونگکوک:بچه ها بیاید بیخیالش بشیم...اون هیچ کاری نمیشه..مطمعنم
ا.ت:اما کوکی..
جسیکا:اره منم موافقم
ا.ت:هوففف
(خلاصه توی اون چند ماه ا.ت و کوک شروع کردن به قرار گذاشتن و عموی ا.ت همش میومد اونجا هنوز اتفاق خاصی نیوفتاده بود)
فردای اون روز عموی ا.ت اون...ا.ت رو دزدید...و بعد از ۴ ماه عذاب دادن ا.ت کار خودشو کرد..هوم..ا.ت دیگه خودشو دختر نمیدونست..از بدن خودش بدش میومد دیونه شده بود روانی شده بود نمیتونست خودشو کنترل کنه پس تسلیم همه چیز شد دیگه نتونست و ... عموش هرکاری دلش خواست با ا.ت کرد بعد از ۸ ماه عذاب و رنج که حتی نمیتونست خود.کش.ی بکنه پلیسا مأمورا همه پیداشون کردن عموش که دیگه میشه بهش گفت ادم ربا ا.ت رو توی زیر زمین شرکت جونگکوک نگهداشته بود..وحشت ناک نیست؟فکر کن عشق زندگیت تمام مدت پیشت بوده و تو ندیدیش جونگکوک اصن حالش خوب نبود تا یه مدت که ا.ت رفته بود توی کما میشه گفت هزاران بار خود.کش.ی کرد هزاران بارررر خود.کش.ی کرد انقدر اون کار رو تکرار کرد که براش شده بود عادت..تا اینکه ا.ت بهوش اومد...
برگردیم به حال
ا.ت:اون باید بم.یره(بی حس)اون باید بم.یره..اون باید بمی.ره اون باید بم.یره..اون باید بم.یره ..اون باید بم.یره همش این جمله رو میگفت تکرارش میکرد هزاران تکرار میکرد و تمام مدت جونگکوک زل زده بود بهش با بغض
ات:جونگکوک؟چرا من و ندیدی؟چرا؟چرا؟چرا کسی صدامو نشنید؟مگه شرکت تو نبود؟مگه تو نباید تو کل شرکت دوربین داشته باشیییییی...هانننننن..خوبه؟الان حالت خوبه؟وضعیت زندگی هممون نابود شد:))من نابود شدم نه فقط جسمی بلکه روانی روحی درونی برونییییییی لعنتیییییب من از همه جا نابود شدمممممم از همه جااااااااا(گریه شدید..پاشد رفت سمت جونگکوک و با دستای بیحونش میزد روی سینه ی کوکی)چرا من و ندیدی..مگه دوسم نداشتی؟مگه نگفتم برات میمیرم؟مگه بهم قول ندیدیم توی هر شرایطی صدای هم و بشنویس هم و ببینیم و...جونگکوک..من و نگاه کن..نگام کن به نظرت من برمیگردم؟نه!من ده هیچ وقت برنمیگردم رسمن تبدیل به یه هرزه شدم اون هر روز هزاران بار با من اون کار و میکرد هزاران باررررر من هزاران بار باردارررر شدم و عمل کردم هزاران بارررررررر...تروخدا من و نجات بدید خدایا نجاتم بده خدایااااا دیگه خیالت راحت شدددددد من تموم شدممممم دیگه نمیتونم تروخدا من و بیار پیش خودت من و بیار پیش خودتتتتت
خمارییی🤧💔
درحال عررر زدن...چرااا من اینجوریم؟😂💔😭
شرطا ۳۰ لایک
۷۰ کامنت
۲۸.۴k
۲۴ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.