"سناریو"
(درخواستی)
وقتی رو تصور کن که..:
بهت خیانت کرده و از پیشت رفته اما بعد سه سال وقتی که برمیگرده میفهمه که تو از دنیا رفتی:')
☆☆☆
نامجون:اون الان برمیگرده...هوففف یکم دیگه صبر کن کیم نامجون...
(نامجون مردیه که سال ها توی خونتون با یه دسته گل منتظره تا برگردی و ازت معذرت بخواد...مردم میگن اون از عذاب وجدان دیوونه شده..!)
▪︎▪︎▪︎
جین:درسته...این حقمه! این حقته جین...امیدوارم بدتر از اینا سرت بیاد!
(جین بعد از برگشتن به مریضی سختی دچار شد که هیچ دلیل علمی ای نداشت و از نظر سلامت جسمانی کاملا سالم بود بعد این همه وقت توی بیمارستان بودن این همه سرفهی خونی و سردرد رو فقط با آرام بخش و خواب آور تسکین میدادن..)
▪︎▪︎▪︎
یونگی:ببخشید ا.ت ... ولی نمیتونم بزارم اون دنیا هم تنها باشی*یونگی اینو گفت و با پرت کردن خودش از برجی که توش زندگی میکردید...پیش روحت پر کشید*
▪︎▪︎▪︎
جیهوپ:*مردم میگن خیلی وقته از خونه بیرون نیومده...فقط گاهی صدای داد ها و گریههاشو میشنون*
▪︎▪︎▪︎
جیمین:ا.ت؟ عزیزم؟ منو ببخش دیشب نتونستم کنارت بخوابم آخه ایندفعه نگهبان قبرستون مچمو گرفت...
▪︎▪︎▪︎
تهیونگ:*با بغض توی گلوش گل سرخی رو که برات آورده بود رو در حالی که کنار مزارت نشسته بود پر پر میکرد* برمیگرده...برنمیگرده...برمیگرده... برنمیگرده... برمیگرده...برنمیگرده..! این سیامین گل توی این هفته بود که بخاطر تو پر پر کردم ا.ت...میدونم توی قبر خالیه و تو یجایی اون بیرونی...ولی جز این قبر نشونهای ازت ندارم..!
▪︎▪︎▪︎
جونگ کوک:*در حالی که روی مبل نشسته بود یکی از لباساتو بغلش گرفته بود و به عکست خیره شده بود*ا.ت...ا.ت نمیخوای برگردی؟...ساعت چهار صبحه! نکنه دلت میخواد تنبیهت کنم...هوم؟ به نفعته که زود برگردی...وگرنه...رفع دلتنگیم ازین... هق...خیلی...هق...سخت تر میشه...
▪︎▪︎▪︎
بلا به دور مادر چرا بغض کردی؟
الان که تو زندهای و قراره تا آخر عمر با خوبی و خوشی با بایست زندگی کنی! هوم؟ غیر از اینه؟
وقتی رو تصور کن که..:
بهت خیانت کرده و از پیشت رفته اما بعد سه سال وقتی که برمیگرده میفهمه که تو از دنیا رفتی:')
☆☆☆
نامجون:اون الان برمیگرده...هوففف یکم دیگه صبر کن کیم نامجون...
(نامجون مردیه که سال ها توی خونتون با یه دسته گل منتظره تا برگردی و ازت معذرت بخواد...مردم میگن اون از عذاب وجدان دیوونه شده..!)
▪︎▪︎▪︎
جین:درسته...این حقمه! این حقته جین...امیدوارم بدتر از اینا سرت بیاد!
(جین بعد از برگشتن به مریضی سختی دچار شد که هیچ دلیل علمی ای نداشت و از نظر سلامت جسمانی کاملا سالم بود بعد این همه وقت توی بیمارستان بودن این همه سرفهی خونی و سردرد رو فقط با آرام بخش و خواب آور تسکین میدادن..)
▪︎▪︎▪︎
یونگی:ببخشید ا.ت ... ولی نمیتونم بزارم اون دنیا هم تنها باشی*یونگی اینو گفت و با پرت کردن خودش از برجی که توش زندگی میکردید...پیش روحت پر کشید*
▪︎▪︎▪︎
جیهوپ:*مردم میگن خیلی وقته از خونه بیرون نیومده...فقط گاهی صدای داد ها و گریههاشو میشنون*
▪︎▪︎▪︎
جیمین:ا.ت؟ عزیزم؟ منو ببخش دیشب نتونستم کنارت بخوابم آخه ایندفعه نگهبان قبرستون مچمو گرفت...
▪︎▪︎▪︎
تهیونگ:*با بغض توی گلوش گل سرخی رو که برات آورده بود رو در حالی که کنار مزارت نشسته بود پر پر میکرد* برمیگرده...برنمیگرده...برمیگرده... برنمیگرده... برمیگرده...برنمیگرده..! این سیامین گل توی این هفته بود که بخاطر تو پر پر کردم ا.ت...میدونم توی قبر خالیه و تو یجایی اون بیرونی...ولی جز این قبر نشونهای ازت ندارم..!
▪︎▪︎▪︎
جونگ کوک:*در حالی که روی مبل نشسته بود یکی از لباساتو بغلش گرفته بود و به عکست خیره شده بود*ا.ت...ا.ت نمیخوای برگردی؟...ساعت چهار صبحه! نکنه دلت میخواد تنبیهت کنم...هوم؟ به نفعته که زود برگردی...وگرنه...رفع دلتنگیم ازین... هق...خیلی...هق...سخت تر میشه...
▪︎▪︎▪︎
بلا به دور مادر چرا بغض کردی؟
الان که تو زندهای و قراره تا آخر عمر با خوبی و خوشی با بایست زندگی کنی! هوم؟ غیر از اینه؟
۱۰۲.۷k
۲۴ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۵۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.