Part : ۳۶
Part : ۳۶ 《بال های سیاه》
دختر لب زد:
تو کی هستی؟!
پسر کمی از شوک زیبایی های دختر بیرون اومد و جوابش رو داد:
_هی..ببین..ازم نترس..تو از روی تپه افتاده بودی و بالت به شدت زخمی شده بود...و خب منم زخم بالت رو بستم و یه جورایی نجاتت دادم!
درسته دختر از جواب دادن به دختر طفره رفته بود چون میدونست قرار نیست برخورد خوبی باهاش بشه اگه بهش بگه که پسر لوسیفره پس فقط سعی کرد دختر رو مدیون خودش جلوه بده تا بتونه از جواب دادن به دختر طفره بره...
با وجود اینکه اصلا دلش نمیخواست از کنار دختر جم بخوره ولی برای لو نرفتن هویتش مجبور بود:
_حالا هم فک کنم حالت خوب باشه و بتونی تا خونت بری...منم باید برم..
دختر در حالی که هنوز نشسته بود هول زده به دست پسر چنگ زد:
هی وایسا! من هنوز اسمتو نمیدونم! باید بدونم ناجیم کی بوده تا بعدا بتونم لطفشون جبران کنم!
پسر متعجب از اینکه دستان یخ زده ی دختر بهش چنگ زده بود سر جاش وایساد و مردد دختر نگاه کرد:
_ اسمم...جونگکوکه!
دختر آروم لبخندی زد و گفت:
ممنونم که نجاتم دادی جونگکوک!
شنیدن اسمش از زبون دختر حس خوبی بهش میداد.. طوری که دلش میخواست تا ابد اسمش رو زبون دختر بشنوه..
دختر تا خواست بلند شه سرش تیری کشید و با جیغ آرومی دوباره روی زمین نشست و سرشو با دو دوستش گرفت..جونگکوک که این لحظه رو دید با نگرانی روی زمین نشست:
_هی..خوبی؟ چیشد؟!
دختر سعی کرد لبخندی بزنه که با تیر کشیدن دوباره ی سرش، بغضی که از لحظه ی بیدار شدنش تویه گلوش بود شکست و با صدای آروم گریه کرد..
جونگکوک که این ری اکشن رو از دختر دید فهمید که خیلی درد داره..
دست های دختر رو به آرومی از روی سرش باز کرد و موهای دختر رو کنار زد و با دیدن زخم نسبتا عمیق روی پیشونی دختر لبش رو گزید..خم شد و اون سنگی رو که روش گیاهان دارویی رو له کرده بود رو برداشت و مرهم باقی مونده رو به انگشتش زد و دوباره سمت دختر برگشت و به آرومی موهاش رو از جلوی صورتش کنار زد و با انگشتش روی زخمش مرهم زد..
ضربان قلب دختر از این نزدیکی پسر رفته بود بالا..پسر با اخمی که نشونه ی دقت زیادش بود داشت روی زخمش مرهم میزد..
به نظر دختر اون زیبا ترین فرشته ای بود که تاحالا دیده! اما لباسش چرا سیاه بود؟ فرشته ها اجازه نداشتن لباس سیاه بپوشن! پس با درک اینکه پسر مقابلش کیه "هین" بلندی کشید و خودشو عقب کشید...
پسر فکر کرد دختر از درد مرهم گذاشتن روی پیشونیش دردش گرفته و عقب رفته، پس نوچی کرد و اون یکی دستش رو پشت کمر دختر گذاشت و به جلو کشیدش تا بتونه زخم پیشونیش رو مرهم بزنه.. درواقع دختر الان کامل تویه آغوشش بود...
دختر لب زد:
تو کی هستی؟!
پسر کمی از شوک زیبایی های دختر بیرون اومد و جوابش رو داد:
_هی..ببین..ازم نترس..تو از روی تپه افتاده بودی و بالت به شدت زخمی شده بود...و خب منم زخم بالت رو بستم و یه جورایی نجاتت دادم!
درسته دختر از جواب دادن به دختر طفره رفته بود چون میدونست قرار نیست برخورد خوبی باهاش بشه اگه بهش بگه که پسر لوسیفره پس فقط سعی کرد دختر رو مدیون خودش جلوه بده تا بتونه از جواب دادن به دختر طفره بره...
با وجود اینکه اصلا دلش نمیخواست از کنار دختر جم بخوره ولی برای لو نرفتن هویتش مجبور بود:
_حالا هم فک کنم حالت خوب باشه و بتونی تا خونت بری...منم باید برم..
دختر در حالی که هنوز نشسته بود هول زده به دست پسر چنگ زد:
هی وایسا! من هنوز اسمتو نمیدونم! باید بدونم ناجیم کی بوده تا بعدا بتونم لطفشون جبران کنم!
پسر متعجب از اینکه دستان یخ زده ی دختر بهش چنگ زده بود سر جاش وایساد و مردد دختر نگاه کرد:
_ اسمم...جونگکوکه!
دختر آروم لبخندی زد و گفت:
ممنونم که نجاتم دادی جونگکوک!
شنیدن اسمش از زبون دختر حس خوبی بهش میداد.. طوری که دلش میخواست تا ابد اسمش رو زبون دختر بشنوه..
دختر تا خواست بلند شه سرش تیری کشید و با جیغ آرومی دوباره روی زمین نشست و سرشو با دو دوستش گرفت..جونگکوک که این لحظه رو دید با نگرانی روی زمین نشست:
_هی..خوبی؟ چیشد؟!
دختر سعی کرد لبخندی بزنه که با تیر کشیدن دوباره ی سرش، بغضی که از لحظه ی بیدار شدنش تویه گلوش بود شکست و با صدای آروم گریه کرد..
جونگکوک که این ری اکشن رو از دختر دید فهمید که خیلی درد داره..
دست های دختر رو به آرومی از روی سرش باز کرد و موهای دختر رو کنار زد و با دیدن زخم نسبتا عمیق روی پیشونی دختر لبش رو گزید..خم شد و اون سنگی رو که روش گیاهان دارویی رو له کرده بود رو برداشت و مرهم باقی مونده رو به انگشتش زد و دوباره سمت دختر برگشت و به آرومی موهاش رو از جلوی صورتش کنار زد و با انگشتش روی زخمش مرهم زد..
ضربان قلب دختر از این نزدیکی پسر رفته بود بالا..پسر با اخمی که نشونه ی دقت زیادش بود داشت روی زخمش مرهم میزد..
به نظر دختر اون زیبا ترین فرشته ای بود که تاحالا دیده! اما لباسش چرا سیاه بود؟ فرشته ها اجازه نداشتن لباس سیاه بپوشن! پس با درک اینکه پسر مقابلش کیه "هین" بلندی کشید و خودشو عقب کشید...
پسر فکر کرد دختر از درد مرهم گذاشتن روی پیشونیش دردش گرفته و عقب رفته، پس نوچی کرد و اون یکی دستش رو پشت کمر دختر گذاشت و به جلو کشیدش تا بتونه زخم پیشونیش رو مرهم بزنه.. درواقع دختر الان کامل تویه آغوشش بود...
۳.۶k
۱۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.