همخونه اخموم🌱

#همخونه_اخموم🌱
#PaRt۳۸

جیمین: اره خلاصه داداش اینطوریه

کوک: ولی خوشم میادا عین این داستانای عشقی عاشقیه

بورام:کوککککککککک

کوک:بلهههههههه

بورام:بیا اینجا ببینممممممممم

جیمین: زود تر برو تا زن داداش جرت نداده

ویو ۲ ساعت بعد*
جیمین: ا/ت خوابیدی

ا/ت: نه بیدارم

جیمین: چه عجب یدفه نریدی به هیکلمون

ا/ت: اگه دلتنگی میخوای برینم ببینی چجوریه

جیمین: نه ترو خدا غلط کردم
راستی منو بچه ها میخوایم بریم یکم قدم بزنیم تو ام باهامون میای؟

ا/ت: رزی میادش؟

جیمین: نه

ا/ت: اوک پس منم میمونم یکم خستم

جیمین : باشه هرطور راحتی
(جیمین رفت درو هم بست)

ا/ت: خودمونیم ولی اونقدرام جیمین بد نیستا هم خوشتیپه هم کیوته هم خوش قیافس هعیییییی مارو باش سر ظهری داریم به چیا فکر میکنیم
هوسوکم گناه داره این همه خودشو میکشه رزی یزره هم محلش نمیده
این دوتا کفتر عاشقو باید به هم برسونم
وقتی همشون برگشتن با صاب خونه میشینیم نقشه میکشیم