رز خونی
#رزخونی
#part5
رز مثل فرشته یا پروانه دور پسرک میچرخید اون در واقع یه پری زیبا بود کوک دور کمر رز رو گرفت و باهم رفتن بیرون آب و رز دستشو رو شونه لخت کوک گذاشت از موهاش قطره آب میچکید رو صورتش کوک از این همه گستاخی و بی پروایه دخترک خوشش اومده بود
کوک:همیشه برا مهمونات دلبری میکنی
رز:تاحالا کسی پیشم نیومده خیلی خوشحالم یکی پیشم هست شب تنها نخوابم یا تنها نرم تو آب
کوک:اولین تجربته
رز:آره اگه خسته شدی برو بالا من زیر آب میمونم
کوک:خسته تو لغت نامه من نیست برو بریم
هردو دوباره رفتن زیر آب رز تو حال خودش بود که دمش به چیزی گیر کرد و هرچی میکشید نمیتونست بیاد بالا کوک متوجه شد اما یه دفع چیزی زیر دخترک قرار گرفت کشیده شد بالا و تویه طور قرار گرفت کوک از آب اومد بالا
کوک:رز
رز:کوک کمکم کن
کوک رفت بیرون آب که صدایی اومد
....بلاخره پیداتون کردم
همون شکارچی بود که دیده بودن چیزی به طرف اون دختر پرت کرد که خورد به بالا دمش و جیغش رفت هوا کوک که عصبی شده بود ناخوناش از زد بیرون و سمت مرد حمله ور شد مرد که از ترس فرار میکرد کوبیده شد رو زمین خواست در بره که کوک روش نشست و گردنشو محکم گرفت
کوک:فرار میکنی که بری همه جا جار بزنی چی دیدی؟(صدا دو رگه و بم) عمرن بزارم
مرد:و ولم کن بزار برم
یه چوب از کنار آورد چوب رو تا دسته وارد گلو مرد کرد که مرد بدون ناله مرد اونو اونجا ول کرد تا خوراک حیوانات بشه سمت دریاچه برگشت و با ناخوناش تناب رو پاره کرد رو هوا معلق بود دخترک رو تو بغلش گرفت و همونطور که رو هوا بود سمت خشکی رفت و باهاش نشست رو زمین و دخترک رو به تپه سنگ بزرگی تکیش داد دستشو به چوب زد و تو یه حرکت درش آورد پاهاش به حالت اول برگته بود و حالا زخم بزرگی بالا رو پاش بود کوک سمت گیاها رفت دوتا ازش برداشت اونارو خیس کرد و شروع کرد بستنشون به پایه دخترک رز بخاطر ترسش تو خودش جمع شده بود و چیزی نمیگفت
کوک:حتما خیلی ترسیدی
رز بدون حرفی سرشو تکون داد
کوک:دیگه تموم شد نترس
رز:باشه
#part5
رز مثل فرشته یا پروانه دور پسرک میچرخید اون در واقع یه پری زیبا بود کوک دور کمر رز رو گرفت و باهم رفتن بیرون آب و رز دستشو رو شونه لخت کوک گذاشت از موهاش قطره آب میچکید رو صورتش کوک از این همه گستاخی و بی پروایه دخترک خوشش اومده بود
کوک:همیشه برا مهمونات دلبری میکنی
رز:تاحالا کسی پیشم نیومده خیلی خوشحالم یکی پیشم هست شب تنها نخوابم یا تنها نرم تو آب
کوک:اولین تجربته
رز:آره اگه خسته شدی برو بالا من زیر آب میمونم
کوک:خسته تو لغت نامه من نیست برو بریم
هردو دوباره رفتن زیر آب رز تو حال خودش بود که دمش به چیزی گیر کرد و هرچی میکشید نمیتونست بیاد بالا کوک متوجه شد اما یه دفع چیزی زیر دخترک قرار گرفت کشیده شد بالا و تویه طور قرار گرفت کوک از آب اومد بالا
کوک:رز
رز:کوک کمکم کن
کوک رفت بیرون آب که صدایی اومد
....بلاخره پیداتون کردم
همون شکارچی بود که دیده بودن چیزی به طرف اون دختر پرت کرد که خورد به بالا دمش و جیغش رفت هوا کوک که عصبی شده بود ناخوناش از زد بیرون و سمت مرد حمله ور شد مرد که از ترس فرار میکرد کوبیده شد رو زمین خواست در بره که کوک روش نشست و گردنشو محکم گرفت
کوک:فرار میکنی که بری همه جا جار بزنی چی دیدی؟(صدا دو رگه و بم) عمرن بزارم
مرد:و ولم کن بزار برم
یه چوب از کنار آورد چوب رو تا دسته وارد گلو مرد کرد که مرد بدون ناله مرد اونو اونجا ول کرد تا خوراک حیوانات بشه سمت دریاچه برگشت و با ناخوناش تناب رو پاره کرد رو هوا معلق بود دخترک رو تو بغلش گرفت و همونطور که رو هوا بود سمت خشکی رفت و باهاش نشست رو زمین و دخترک رو به تپه سنگ بزرگی تکیش داد دستشو به چوب زد و تو یه حرکت درش آورد پاهاش به حالت اول برگته بود و حالا زخم بزرگی بالا رو پاش بود کوک سمت گیاها رفت دوتا ازش برداشت اونارو خیس کرد و شروع کرد بستنشون به پایه دخترک رز بخاطر ترسش تو خودش جمع شده بود و چیزی نمیگفت
کوک:حتما خیلی ترسیدی
رز بدون حرفی سرشو تکون داد
کوک:دیگه تموم شد نترس
رز:باشه
۷۲۱
۱۳ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.