پارت۵
صبح روز بعد:
ا/ت: زودتر رفته بودم مدرسه که با تهیونگ حرف بزنم ولی لامصب خیلی دیر کرد بعد کلی انتظار دورو نگاه کردم ... آره چشمام درست دید خودش بود رفتم سمتش و دستش رو گرفتم
تهیونگ:
داشتم میرفتم توی کلاسم ا/ت رو دیدم که منتظر وایساده بود تا منو دید دویید سمتم و و دستمو گرفت برای یه لحظه خوشحال بودم انگار اون وقتا بود که ا/ت هنوز حافظش رو از دست نداده بود و دستم رو می گرفت و دویید
ا/ت:
بردمش یه گوشه توی حیاط مدرسه و گفتم: تهیونگ باید یه کاری برام بکنی
تهیونگ: چه کاری ازم برمیاد؟
ا/ت: بیا باهم دوست باشیم
تهیونگ: دوست؟ واسه خودت خیال بافی نکن
هیچی نگفت و رفت
چی شد من فقط ازش خواستم باهام دوست باشه
تهیونگ:
دلم نمیخواست درخواستشو رد کنم ولی یادم افتاد پدر ا/ت قبل از اینکه ا/ت تصادف کنه بهم گفت ازش دور باشم
با اینکه شدیداً دلم میخواست کنارم باشه مجبور شدم درخواستشو رد کنم
ا/ت :
تهیونگ رفت توی کلاسش ولی من بعد از اینکه درخواستمو رد کرد حس بدی داشتم بهم برخورده بود چرا منتظر بودم قبول کنه؟ با چه عقلی این حرکتو زدم؟
ا/ت: زودتر رفته بودم مدرسه که با تهیونگ حرف بزنم ولی لامصب خیلی دیر کرد بعد کلی انتظار دورو نگاه کردم ... آره چشمام درست دید خودش بود رفتم سمتش و دستش رو گرفتم
تهیونگ:
داشتم میرفتم توی کلاسم ا/ت رو دیدم که منتظر وایساده بود تا منو دید دویید سمتم و و دستمو گرفت برای یه لحظه خوشحال بودم انگار اون وقتا بود که ا/ت هنوز حافظش رو از دست نداده بود و دستم رو می گرفت و دویید
ا/ت:
بردمش یه گوشه توی حیاط مدرسه و گفتم: تهیونگ باید یه کاری برام بکنی
تهیونگ: چه کاری ازم برمیاد؟
ا/ت: بیا باهم دوست باشیم
تهیونگ: دوست؟ واسه خودت خیال بافی نکن
هیچی نگفت و رفت
چی شد من فقط ازش خواستم باهام دوست باشه
تهیونگ:
دلم نمیخواست درخواستشو رد کنم ولی یادم افتاد پدر ا/ت قبل از اینکه ا/ت تصادف کنه بهم گفت ازش دور باشم
با اینکه شدیداً دلم میخواست کنارم باشه مجبور شدم درخواستشو رد کنم
ا/ت :
تهیونگ رفت توی کلاسش ولی من بعد از اینکه درخواستمو رد کرد حس بدی داشتم بهم برخورده بود چرا منتظر بودم قبول کنه؟ با چه عقلی این حرکتو زدم؟
۳۰.۷k
۱۲ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.