part 16✨️
part_16✨️
بلاخره روز موعود جشن رسیده بود از صبح اتاق هه رین پر از خدمه بود و هر کدوم مشغول کار های مختلف بودن باغی که در ضلع شرقی عمارت بود به زیبایی تزئین شده بود و تنها انتظار مهمان هارو میکشید
از صبح تا الان کسی ویکتور رو تو عمارت ندیده بود
لباسی که برای هه رین طراحی شده به قدری زیبا بود که تا چند دقیقه هه رین فقط محم تماشاش شده بود
لباسی سفید که دامن بلند و پفی بزرگی داشت و بالا تنه ای که یقه ای باز داشت و پر از نگین و مروارید بود آستین هایی که توری بودن و روی تور با نگین و الماس و مروارید های اصل تزئین شده بود
و در آخر پاپیون بزرگی از جنس ساتن در پشت لباس قرار داشت
لیلی : بانوی من باید هرچه سریع تر آماده بشید
هه رین دست از نگاه کردن به لباس برداشت و سری به نشونه ی تائید تکون داد
چند خدمه لباس عروس رو آوردن و با هزار بدبختی و سختی تن هه رین کردن
آرایشگر ها موهای هه رین رو درست کردن و کمی سرخاب به لب هاش مالیدن و در آخر تور بلند و سفیدی رو به همراه تاج گل سفید که داخل گل ها و لابه لای اونها مروارید کار گذاشته بودن رو سرش گزاشتن
هه رین نگاهی به خودش تو آینه ی قدی انداخت و لبخندی زد
شخصی که اسمش لیندا بود حی بدون آرایش هم زیبا بود
موقع بیرون رفتن از در لیلی دسته گلی از گل های رز به همراه زیپسوفیلای سفید رو به سمتش گرفت
هه رین هم با لبخند اون رو از لیلی گرفت
و تشکری ازش کرد
.
.
.
ویکتور از صبح تو اتاقش بود و همینطور که خدمه اون رو آماده میکردن به تموم موارد فکر میکرد
به همسر گذشتش و تنها عشقش به پسرش و بیماریش و به لیندا و این عروسی
اوننمیتونست بعد از همسرش عاشق کس دیگه ای بشه ولی اینو میدونست که لئو به مادر نیاز داره و همینطور کسی که به بهبود بیماریش کمک کنه
کت و شلوار مشکی رو براش آماده کرده بودن
بعد از پوشیدنش و حالت دادن به موهای فرش وقتش بود که از اتاق بیرون بیاد و بره و تو محراب منتظر عروس باشه
هرچند که اون خیلی به مایل نبود که این عروسی برگزار بشه
به سمت باغ شرقی رفت و با ورودش حضار ایستادند و براش دست زدن برای همه از روی ادب سری تکون داد و به سمت محراب رفت و در کنار کشیش ایستاد....
بلاخره روز موعود جشن رسیده بود از صبح اتاق هه رین پر از خدمه بود و هر کدوم مشغول کار های مختلف بودن باغی که در ضلع شرقی عمارت بود به زیبایی تزئین شده بود و تنها انتظار مهمان هارو میکشید
از صبح تا الان کسی ویکتور رو تو عمارت ندیده بود
لباسی که برای هه رین طراحی شده به قدری زیبا بود که تا چند دقیقه هه رین فقط محم تماشاش شده بود
لباسی سفید که دامن بلند و پفی بزرگی داشت و بالا تنه ای که یقه ای باز داشت و پر از نگین و مروارید بود آستین هایی که توری بودن و روی تور با نگین و الماس و مروارید های اصل تزئین شده بود
و در آخر پاپیون بزرگی از جنس ساتن در پشت لباس قرار داشت
لیلی : بانوی من باید هرچه سریع تر آماده بشید
هه رین دست از نگاه کردن به لباس برداشت و سری به نشونه ی تائید تکون داد
چند خدمه لباس عروس رو آوردن و با هزار بدبختی و سختی تن هه رین کردن
آرایشگر ها موهای هه رین رو درست کردن و کمی سرخاب به لب هاش مالیدن و در آخر تور بلند و سفیدی رو به همراه تاج گل سفید که داخل گل ها و لابه لای اونها مروارید کار گذاشته بودن رو سرش گزاشتن
هه رین نگاهی به خودش تو آینه ی قدی انداخت و لبخندی زد
شخصی که اسمش لیندا بود حی بدون آرایش هم زیبا بود
موقع بیرون رفتن از در لیلی دسته گلی از گل های رز به همراه زیپسوفیلای سفید رو به سمتش گرفت
هه رین هم با لبخند اون رو از لیلی گرفت
و تشکری ازش کرد
.
.
.
ویکتور از صبح تو اتاقش بود و همینطور که خدمه اون رو آماده میکردن به تموم موارد فکر میکرد
به همسر گذشتش و تنها عشقش به پسرش و بیماریش و به لیندا و این عروسی
اوننمیتونست بعد از همسرش عاشق کس دیگه ای بشه ولی اینو میدونست که لئو به مادر نیاز داره و همینطور کسی که به بهبود بیماریش کمک کنه
کت و شلوار مشکی رو براش آماده کرده بودن
بعد از پوشیدنش و حالت دادن به موهای فرش وقتش بود که از اتاق بیرون بیاد و بره و تو محراب منتظر عروس باشه
هرچند که اون خیلی به مایل نبود که این عروسی برگزار بشه
به سمت باغ شرقی رفت و با ورودش حضار ایستادند و براش دست زدن برای همه از روی ادب سری تکون داد و به سمت محراب رفت و در کنار کشیش ایستاد....
۳.۱k
۰۷ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.