پارت ۳
پارت ۳
ویو جین
هعی این آخر منو پیر میکنه
با هزار تا این دل اون دل کردن تونستم از اون کافه بزنم بیرون ... ایششش چرا باید عاشق اون بشم؟؟ وایسا کی گفته من عاشقم ؟ نه بابا فقط یه دوست عادیه آره حیح...
بیخیال به خودم که دروغ نمیگم ، آره عاشقش شدم .. اما حالا چیکار کنم؟؟
چطوری دوباره و دوباره و دوباره ببینمش ؟ تا به خودم اومدم دیدم سوار ماشینم
بالاخره هوپی رو رسوندم و رفتم خونه و با فکر اینکه چیکار کنم خوابم برد...
صبح با صدای رو مخ ساعتم بیدار شدم
امروز قرار بود با یکی قرار داد ببندم
ووییی دیر شددددد، سریع حاضر شدم و رفتم پایین و سوار ماشینم شدم و تخته گاز روندم تا شرکتم...
وارد شدم و به سمت اتاقم رفتم ، که منشیم گفت : (منشی جین- ، جین+)
- آقا ،شریکتون اومدن ...
+باشه ممنون
رفتم تو که دیدمش ، نشستم و سعی کردم حواسم رو جمع کنم .. میخواستم صحبتی در مورد قرارداد انجام بدم که گفت ( علامتش ؛ )
؛ چطوره بریم بیرون
+چی؟ کجا بریم؟(تعجب)
؛کافه ای ، پارکی ، جایی...
+ (تا گفت کافه یاد نامجون افتادم و سریع گفتم ) من یه کافه میشناسم میتونیم بریم اونجا..
از خدا خواسته قبول کرد
پس با هم رفتیم به کافه نامی و نشستیم ، اینبار ندیدمش ... نکنه خودش نیومده؟؟
وای ، چیکار کنم ؟؟ آیش جین حواست رو ، رو قرارداد جمع کن... هوفف
داشتیم صحبت میکردیم که یکی بالا سرمون ظاهر شد ، صدای آشناش پروانه های دلم رو آزاد کرد... نامی بود ، با حالت مهربانه ای ازمون گرفت سفارش ها رو و رفت ...
میخواستم سریعا تمومش کنم پس گفتم
+فکر میکنم برای امروز کافی باشه میتونیم فردا ادامه بدیم (:
؛ اوم باشه ، پ..پس من میرم (تعجب)
+ بله ، خوشحال شدم
؛ همچنین
و رفت... آخیشششششش
نشستم و سفارشم رو خوردم ..
میخواستم برم که ...
ویو جین
هعی این آخر منو پیر میکنه
با هزار تا این دل اون دل کردن تونستم از اون کافه بزنم بیرون ... ایششش چرا باید عاشق اون بشم؟؟ وایسا کی گفته من عاشقم ؟ نه بابا فقط یه دوست عادیه آره حیح...
بیخیال به خودم که دروغ نمیگم ، آره عاشقش شدم .. اما حالا چیکار کنم؟؟
چطوری دوباره و دوباره و دوباره ببینمش ؟ تا به خودم اومدم دیدم سوار ماشینم
بالاخره هوپی رو رسوندم و رفتم خونه و با فکر اینکه چیکار کنم خوابم برد...
صبح با صدای رو مخ ساعتم بیدار شدم
امروز قرار بود با یکی قرار داد ببندم
ووییی دیر شددددد، سریع حاضر شدم و رفتم پایین و سوار ماشینم شدم و تخته گاز روندم تا شرکتم...
وارد شدم و به سمت اتاقم رفتم ، که منشیم گفت : (منشی جین- ، جین+)
- آقا ،شریکتون اومدن ...
+باشه ممنون
رفتم تو که دیدمش ، نشستم و سعی کردم حواسم رو جمع کنم .. میخواستم صحبتی در مورد قرارداد انجام بدم که گفت ( علامتش ؛ )
؛ چطوره بریم بیرون
+چی؟ کجا بریم؟(تعجب)
؛کافه ای ، پارکی ، جایی...
+ (تا گفت کافه یاد نامجون افتادم و سریع گفتم ) من یه کافه میشناسم میتونیم بریم اونجا..
از خدا خواسته قبول کرد
پس با هم رفتیم به کافه نامی و نشستیم ، اینبار ندیدمش ... نکنه خودش نیومده؟؟
وای ، چیکار کنم ؟؟ آیش جین حواست رو ، رو قرارداد جمع کن... هوفف
داشتیم صحبت میکردیم که یکی بالا سرمون ظاهر شد ، صدای آشناش پروانه های دلم رو آزاد کرد... نامی بود ، با حالت مهربانه ای ازمون گرفت سفارش ها رو و رفت ...
میخواستم سریعا تمومش کنم پس گفتم
+فکر میکنم برای امروز کافی باشه میتونیم فردا ادامه بدیم (:
؛ اوم باشه ، پ..پس من میرم (تعجب)
+ بله ، خوشحال شدم
؛ همچنین
و رفت... آخیشششششش
نشستم و سفارشم رو خوردم ..
میخواستم برم که ...
۱.۹k
۰۸ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.