غ
غ
#پارت133
شیطونکِ بابا🥺💜
+ الان دیگه شوهرتم. باید همینجا برام ناز و عشوه بیای.یالا زود باش
_ شوهرمی که باش. حق نداری بهم دستور بدی فهمیدی؟ منم برای کسی عشوه نمیام خواب دیدی خیره
+ رسیدیم خونه میفهمی . صب کن فقط....
میدونستم وقتی به خونه بریم کارم تمومه . درسته که شوهر قانونیم بود ولی دوسنداشتم حتی دستش بهم بخوره
افراز نشست پشت فرمون و دیوونه وار رانندگی میکرد ، تمام حرصشو سر پدال ماشین خالی کرده بود انگاری
ماشینو تو حیاط پارک کرد و گفت:
+ پیاده شو
از ترس گوشه ی ماشین کز کرده بودم که درو باز کرد و فریاد کشید
+ گفتم پیاده شو
چاره چی بود؟! بالاخره که باید تن به این کارمیدادم . از ماشین پیاده شدم و دنبالش راه افتادم
+ برو طبقه ی بالا
خودمو زدن به اون راه
_ چرا؟
+ چون قراره خوش بگذرونیم عزیزم
دستشو پشت کمرم گذاشت و منو به سمت پله ها برد ، به اتاقش که رسیدیم گفت:
+ دوسندارم مثل مجسمه باشیا فهمیدی؟
پس همراهی کن
چشمامو از دردبستم که به سمتم اومد و مشغول بوسیدنم شد......
اون دیگه شوهرم بود و منم باید تمکین میکردم ازش . پس خودمو بهش سپردم
تمام مدت بیصدا گریه میکردم و زیر لب به بابا فحش میدادم
افراز که دیگه خسته شده بود بعد از چند دقیقه کنارم افتاد و چشماشو بست
دیگه نا نداشت حتی حرف بزنه
بی توجه بهش بلند شدم تا برم دوش بگیرم، اه کل بدنمو به کثافط کشیده بود
به سمت حموم رفتم و زیر دوش واستادم ، قطرات آب بدن کوفتمو نوازش میکرد و باعث میشد حالم بهتر شه
لیفی برداشتم و چند بار خودمو لیف کشیدم تا کثیفی ها از بدنم پاک شه. آز داخل آیینه ی حموم نگاهی به چشمای پف کردم انداختم
از بس گریه کردم چشمام قرمز شده بود ، دوش فوری گرفتم و همونجا زیر آب نشستم....
#پارت133
شیطونکِ بابا🥺💜
+ الان دیگه شوهرتم. باید همینجا برام ناز و عشوه بیای.یالا زود باش
_ شوهرمی که باش. حق نداری بهم دستور بدی فهمیدی؟ منم برای کسی عشوه نمیام خواب دیدی خیره
+ رسیدیم خونه میفهمی . صب کن فقط....
میدونستم وقتی به خونه بریم کارم تمومه . درسته که شوهر قانونیم بود ولی دوسنداشتم حتی دستش بهم بخوره
افراز نشست پشت فرمون و دیوونه وار رانندگی میکرد ، تمام حرصشو سر پدال ماشین خالی کرده بود انگاری
ماشینو تو حیاط پارک کرد و گفت:
+ پیاده شو
از ترس گوشه ی ماشین کز کرده بودم که درو باز کرد و فریاد کشید
+ گفتم پیاده شو
چاره چی بود؟! بالاخره که باید تن به این کارمیدادم . از ماشین پیاده شدم و دنبالش راه افتادم
+ برو طبقه ی بالا
خودمو زدن به اون راه
_ چرا؟
+ چون قراره خوش بگذرونیم عزیزم
دستشو پشت کمرم گذاشت و منو به سمت پله ها برد ، به اتاقش که رسیدیم گفت:
+ دوسندارم مثل مجسمه باشیا فهمیدی؟
پس همراهی کن
چشمامو از دردبستم که به سمتم اومد و مشغول بوسیدنم شد......
اون دیگه شوهرم بود و منم باید تمکین میکردم ازش . پس خودمو بهش سپردم
تمام مدت بیصدا گریه میکردم و زیر لب به بابا فحش میدادم
افراز که دیگه خسته شده بود بعد از چند دقیقه کنارم افتاد و چشماشو بست
دیگه نا نداشت حتی حرف بزنه
بی توجه بهش بلند شدم تا برم دوش بگیرم، اه کل بدنمو به کثافط کشیده بود
به سمت حموم رفتم و زیر دوش واستادم ، قطرات آب بدن کوفتمو نوازش میکرد و باعث میشد حالم بهتر شه
لیفی برداشتم و چند بار خودمو لیف کشیدم تا کثیفی ها از بدنم پاک شه. آز داخل آیینه ی حموم نگاهی به چشمای پف کردم انداختم
از بس گریه کردم چشمام قرمز شده بود ، دوش فوری گرفتم و همونجا زیر آب نشستم....
۸.۱k
۱۶ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.