تقدیر سیاه و سفید p3
آقای لی نفسش رو کلافه بیرون داد و گفت: بلع من این موضوع رو از قاضی پرسیدم اونها قبلا با آقای کیم تماس گرفته بودن و آقای کیم هم براش مهم نبود ک پسرش مرده فقط گفته ک مسئولیتی قبول نمیکنه و همه وظایف رو به پسر ارشدش میده ینی کیم تهیونگ
برای امروز عصر با آقای کیم تهیونگ و وکیلش قرار ملاقات گذاشتم تا ببینیم میتونیم رضایت بگیریم یا ن ساعت ۶ اینجا باش
گفتم: چشم . پس من فعلا برم
آقای لی با لبخند جواب داد: برو دخترم زیاد هم نگران نباش همه چیز درست میشه
برای تشکر لبخندی زدم و بعد از تعظیم از اتاق رفتم
این چن روزه واسه کارای دادگاه از صاحب کارم مرخصی گرفته بودم و نیاز نبود برم کافه
رفتم خونه یه دوش ۲۵ دیقه ای گرفتم و اومدم بیرون
چن تا قرض آرامبخش خوردم و کم کم باید حاضر میشدم برم . یه تیشرت زرشکی با شلوار مشکی تنگ پوشیدم موهام رو پایین بافتم و تاکسی گرفتم .
با آقای لی رفتیم شرکت تهیونگ
در زدیم و وارد شدیم تهیونگ پشت میز نشسته بود و وکیلش هم جلوی میز نشسته بود.
سلام کردیم و نشستیم
آقای لی: میرم سر اصل مطلب آقای کیم همون ک میدونین برادر شما کیم مین هو به صورت غیر عمد توسط پارک جولیان ۱۷ ساله به قتل رسیده ،
چون غیر عمد بوده شما راحت میتونین رضایت بدین و یه بچه رو از مرگ نجات بدین
تهیونگ پوزخندی زد و به سردی به آقای لی نگاه کرد: عمد یا غیر عمد مهم اینه ک مین هو الان مرده من هرگز رضایت نمیدم اون بچه باید ادب بشه تا بفهمه دیگه نباید دعوا کنه
تو چشام اشک جم شده بود و گفتم: مگه تنبیه بدتر از مرگ هم داریم .... خواهش میکنم کوتا بیا ... جولیان از سر بچگی و خامی یه اشتباهی کرده .. تو بخشش
تهیونگ با خشم بدی بهم نگا کرد: من میخام تنبیهش کنم میخام از زندگی کردن محرومش کنم ...کسی هم نمیتونه از این تصمیم منو منصرف کنه .... هیچ کس
آقای لی خواس چیزی بگه که وکیل تهیونگ دهن باز کرد: حالا هم از اینجا برین زودتر
پاشدیم و تا لحظه ای که از در خارج بشیم نگاه های بد تهیونگ رو روی خودم احساس میکردم از اونجا ک خارج شدیم آقای لی منو رسوند خونه . تو راه حس میکردم اون ماشین مشکی ک پشتمون بود همش داره دنبالمون میاد وای اهمیت ندادم بهش
تا برسیم ساعت ۸ شد ازش تشکر کردم .
تو راه بهش گفتم ک جولیان آسم داره اونم گف به زندان بان ها میگه حواسش بهش باشن و خیالم یکم راحت شد. دو روزی بود که اجاره خونم عقب افتاده بود اون مقدار پس اندازی ک داشتم که برای اجاره خونه دادم . صاب خونه طبقه بالا زندگی میکرد . پولو ک دادن از پله ها اومدن پایین دنبال کلید تو کیفم میگشتم ک باز اون صدای خمار رو شنیدم : آهااای دختر ... بیا به حال پدرت برس نمیبینی چقد حالم بده
برای امروز عصر با آقای کیم تهیونگ و وکیلش قرار ملاقات گذاشتم تا ببینیم میتونیم رضایت بگیریم یا ن ساعت ۶ اینجا باش
گفتم: چشم . پس من فعلا برم
آقای لی با لبخند جواب داد: برو دخترم زیاد هم نگران نباش همه چیز درست میشه
برای تشکر لبخندی زدم و بعد از تعظیم از اتاق رفتم
این چن روزه واسه کارای دادگاه از صاحب کارم مرخصی گرفته بودم و نیاز نبود برم کافه
رفتم خونه یه دوش ۲۵ دیقه ای گرفتم و اومدم بیرون
چن تا قرض آرامبخش خوردم و کم کم باید حاضر میشدم برم . یه تیشرت زرشکی با شلوار مشکی تنگ پوشیدم موهام رو پایین بافتم و تاکسی گرفتم .
با آقای لی رفتیم شرکت تهیونگ
در زدیم و وارد شدیم تهیونگ پشت میز نشسته بود و وکیلش هم جلوی میز نشسته بود.
سلام کردیم و نشستیم
آقای لی: میرم سر اصل مطلب آقای کیم همون ک میدونین برادر شما کیم مین هو به صورت غیر عمد توسط پارک جولیان ۱۷ ساله به قتل رسیده ،
چون غیر عمد بوده شما راحت میتونین رضایت بدین و یه بچه رو از مرگ نجات بدین
تهیونگ پوزخندی زد و به سردی به آقای لی نگاه کرد: عمد یا غیر عمد مهم اینه ک مین هو الان مرده من هرگز رضایت نمیدم اون بچه باید ادب بشه تا بفهمه دیگه نباید دعوا کنه
تو چشام اشک جم شده بود و گفتم: مگه تنبیه بدتر از مرگ هم داریم .... خواهش میکنم کوتا بیا ... جولیان از سر بچگی و خامی یه اشتباهی کرده .. تو بخشش
تهیونگ با خشم بدی بهم نگا کرد: من میخام تنبیهش کنم میخام از زندگی کردن محرومش کنم ...کسی هم نمیتونه از این تصمیم منو منصرف کنه .... هیچ کس
آقای لی خواس چیزی بگه که وکیل تهیونگ دهن باز کرد: حالا هم از اینجا برین زودتر
پاشدیم و تا لحظه ای که از در خارج بشیم نگاه های بد تهیونگ رو روی خودم احساس میکردم از اونجا ک خارج شدیم آقای لی منو رسوند خونه . تو راه حس میکردم اون ماشین مشکی ک پشتمون بود همش داره دنبالمون میاد وای اهمیت ندادم بهش
تا برسیم ساعت ۸ شد ازش تشکر کردم .
تو راه بهش گفتم ک جولیان آسم داره اونم گف به زندان بان ها میگه حواسش بهش باشن و خیالم یکم راحت شد. دو روزی بود که اجاره خونم عقب افتاده بود اون مقدار پس اندازی ک داشتم که برای اجاره خونه دادم . صاب خونه طبقه بالا زندگی میکرد . پولو ک دادن از پله ها اومدن پایین دنبال کلید تو کیفم میگشتم ک باز اون صدای خمار رو شنیدم : آهااای دختر ... بیا به حال پدرت برس نمیبینی چقد حالم بده
۲۷.۵k
۰۹ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.