ماعده - سرگرد آروم آروم دستش رو برد جلو و اون پارچه سفید
ماعده - سرگرد آروم آروم دستش رو برد جلو و اون پارچه سفید رو از روی یک جنازه برداشت. بعد از اینکه پارچه رو از روی جنازه برداشت بلافاصله من دستم رو رو گذاشتم رو دهنم و هین بلندی کشیدم.
سرگرد با لحن ناراحتو و متاسفی گفت:
این جنازه پدرتونه... واقعاً متأسفم خانم احمدی.
وقتی به جنازه نگاه کردم شوکه و متعجب شدم... اصلأ اون جنازه ای که سرگرد می گفت پدرمه قابل شناسایی نبود. اصلأ اون صحنه قابل توصیف نبود.
به معنای واقعی کلمه میشه گفت جنازه پدرم تکه تکه شده بود و صحنه غیر قابل تحملی بود.
سرگرد دوباره دستش رو برد جلو و یک پارچه دیگه از روی یک جنازه دیگه برداشت.
ولی نسبت به دفعه قبل چیزی نگفت و از چهره ناراحتش میشد فهمید این جنازه مادرمه.
اون صحنه هم اصلا صحنه خوبی نبود و میشه گفت جنازه مادرم بدتر از جنازه پدرمه... با دیدن جنازه مادرم دیگه نتونستم تحمل کنم و اشک تو چشمام حلقه زد.
چشمام به شدت سیاهی می رفت و سرم گیج می رفت... بدنم کاملا سرد بود و حس نداشتم.
چشمام یهو بسته شد و همه جا سیاه شد و دیگه چیزی نفهمیدم...
.......................
سرگرد با لحن ناراحتو و متاسفی گفت:
این جنازه پدرتونه... واقعاً متأسفم خانم احمدی.
وقتی به جنازه نگاه کردم شوکه و متعجب شدم... اصلأ اون جنازه ای که سرگرد می گفت پدرمه قابل شناسایی نبود. اصلأ اون صحنه قابل توصیف نبود.
به معنای واقعی کلمه میشه گفت جنازه پدرم تکه تکه شده بود و صحنه غیر قابل تحملی بود.
سرگرد دوباره دستش رو برد جلو و یک پارچه دیگه از روی یک جنازه دیگه برداشت.
ولی نسبت به دفعه قبل چیزی نگفت و از چهره ناراحتش میشد فهمید این جنازه مادرمه.
اون صحنه هم اصلا صحنه خوبی نبود و میشه گفت جنازه مادرم بدتر از جنازه پدرمه... با دیدن جنازه مادرم دیگه نتونستم تحمل کنم و اشک تو چشمام حلقه زد.
چشمام به شدت سیاهی می رفت و سرم گیج می رفت... بدنم کاملا سرد بود و حس نداشتم.
چشمام یهو بسته شد و همه جا سیاه شد و دیگه چیزی نفهمیدم...
.......................
۴.۱k
۰۸ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.