فیک فکر کنم عاشقش شدم فصل دوم پارت ٢
فلش بک به یک سال پیش
جونگ کوک : چی هیونگ داری چی میگی یعنی چی که هانا از کره رفته
تهیونگ : جونگ کوک آروم باش
جونگ کوک : اما هیونگ تو که میدونستی من و جنی خیلی وقته رابطمون تموم شده
تهیونگ : آره جونگ کوک میدونم ولی باید بزاری هانا یکم تنها باشه
جونگ کوک در حالی که گریه میکرد گفت
جونگ کوک : اما هیونگ من اون رو دوست دارم باید همه چیز رو توضیح بدم باید بهش بگم که من و جنی خیلی وقته که باهم کات کردیم نه اون نباید من رو تنها بزاره
پایان فلش بک
از زبان جونگ کوک
یک ساله از رفتن هانا میگذره و من همچنان چشم انتظارم تا اینکه فهمیدم امروز برگشته کره و به مناسبت برگشتنش یک مهمونی گرفتن تهیونگ منم به این مهمونی دعوت کرده بود باید همه چیز رو به هانا بگم باید همه چیز رو درست کنم و دوباره برگردیم به همون دوران شادمون توی مهمونی باهم چشم تو چشم شدیم خیلی خوشگل شده بود ولی چرا موهاش رو کوتاه کرده بود ؟! مگه من بهش نگفتم که حق نداره به اون موها دست بزنه باشه جئون هانا دارم برات دیدم که داره میره سمت حیاط منم آروم دنبالش رفتم تا اینکه به حیاط رسیدیم یهو برگشت و من رو غافلگیر کرد
هانا : چرا داری دنبالم میکنی ؟
جونگ کوک : باید باهم حرف بزنیم
هانا : ولی من با تو هیچ حرفی ندارم
جونگ کوک : ولی من دارم
دستم رو بردم سمت موهاش و نوازششون کردم و گفتم
جونگ کوک : مگه بهت نگفتم حق نداری کوتاهشون کنی ؟
هانا سرش رو برد عقب و گفت
هانا : فکر کنم یادت رفته ما یک ساله که از هم جدا شدیم
بغض کردم و آروم گفتم
جونگ کوک : درسته یک سال و سه ماه و چهار روز از جداییمون میگذره ( الهی قربونت برم من که انقدر دوسش داری🥺💔)
قبل از اینکه بغضم بشکنه از اونجا دور شدم و رفتم
از زبان هانا
انگار بغض کرده بود و سریع از اونجا دور شد نمیدونم چرا خودم هم حالم یک جوری شد دیگه تا آخر مهمونی بی حوصله بودم و آخر این مهمونی تموم شد حالم خیلی گرفته برای همین خیلی سریع رفتم به اتاقم و سعی کردم بخوابم ولی نمیتونستم بخوابم همش یاد خاطراتم با جونگ کوک می افتادم و گریه می کردم
از زبان هانا صبح از صدای سر و صدا از خواب بیدار شدم و با همون وضع رفتم پایین تا ببینم چی شده دیدم که جسیکا و تهیونگ دارن باهم صحبت می کنند همینجور که چشمام رو میمالوندم پرسیدم
هانا : چه خبر شده ؟
جسیکا : خانم رو باش تازه بیدار شده پاشو ببینم باید حاضر بشیم قراره بریم مسافرت
هانا : مسافرت ؟ همین الان ؟ کجا ؟
تهیونگ خندید و گفت
تهیونگ : قراره بریم برای چند رو به جنگل به همراه دوستای من و جسیکا حالا برو چمدونت رو جمع کن خانم خرسه
هنوزم توی شک بودم این یک سالی که من کره نبودم فرهنگ کره تغییر کرده ؟ مردم توی کره وقتی میخوان برن مسافرت چند ساعت قبلش تصمیم میگیرن ؟
رفتم حموم و لباسام رو عوض کردم و چمدونم رو چیدم و به همراه چمدونم رفتم پایین که دیدم لوسی هم با من اومد پایین
هانا : ببینم توهم خبر داشتی که میخوایم بریم مسافرت ؟
لوسی سری به معنی بی خبری تکون داد
چمدون ها رو توی ماشین چیدیم و راه افتادیم که به جنگل رسیدیم انکار دوستای تهیونگ هم رسیده بودند اونجا کلبه هایی بود که امکانات مجهزی داشت قرار بود هر سه نفر توی یک کلبه باشند داشتن گروه بندی میکردن که دیدم جونگ کوک هم اینجاست ؟! ولی اون اینجا چیکار می کرد ؟!
اسلاید دو : استایل هانا
اسلاید سه : استایل جسیکا
اسلاید چهار : استایل لوسی
شرایط پارت بعد :
٢٠ لایک
٢٠ کامنت
#فیک
#بی_تی_اس
#تهیونگ
#جونگ_کوک
#فیک_بی_تی_اس
#فیک_تهیونگ
#فیک_جونگ_کوک
جونگ کوک : چی هیونگ داری چی میگی یعنی چی که هانا از کره رفته
تهیونگ : جونگ کوک آروم باش
جونگ کوک : اما هیونگ تو که میدونستی من و جنی خیلی وقته رابطمون تموم شده
تهیونگ : آره جونگ کوک میدونم ولی باید بزاری هانا یکم تنها باشه
جونگ کوک در حالی که گریه میکرد گفت
جونگ کوک : اما هیونگ من اون رو دوست دارم باید همه چیز رو توضیح بدم باید بهش بگم که من و جنی خیلی وقته که باهم کات کردیم نه اون نباید من رو تنها بزاره
پایان فلش بک
از زبان جونگ کوک
یک ساله از رفتن هانا میگذره و من همچنان چشم انتظارم تا اینکه فهمیدم امروز برگشته کره و به مناسبت برگشتنش یک مهمونی گرفتن تهیونگ منم به این مهمونی دعوت کرده بود باید همه چیز رو به هانا بگم باید همه چیز رو درست کنم و دوباره برگردیم به همون دوران شادمون توی مهمونی باهم چشم تو چشم شدیم خیلی خوشگل شده بود ولی چرا موهاش رو کوتاه کرده بود ؟! مگه من بهش نگفتم که حق نداره به اون موها دست بزنه باشه جئون هانا دارم برات دیدم که داره میره سمت حیاط منم آروم دنبالش رفتم تا اینکه به حیاط رسیدیم یهو برگشت و من رو غافلگیر کرد
هانا : چرا داری دنبالم میکنی ؟
جونگ کوک : باید باهم حرف بزنیم
هانا : ولی من با تو هیچ حرفی ندارم
جونگ کوک : ولی من دارم
دستم رو بردم سمت موهاش و نوازششون کردم و گفتم
جونگ کوک : مگه بهت نگفتم حق نداری کوتاهشون کنی ؟
هانا سرش رو برد عقب و گفت
هانا : فکر کنم یادت رفته ما یک ساله که از هم جدا شدیم
بغض کردم و آروم گفتم
جونگ کوک : درسته یک سال و سه ماه و چهار روز از جداییمون میگذره ( الهی قربونت برم من که انقدر دوسش داری🥺💔)
قبل از اینکه بغضم بشکنه از اونجا دور شدم و رفتم
از زبان هانا
انگار بغض کرده بود و سریع از اونجا دور شد نمیدونم چرا خودم هم حالم یک جوری شد دیگه تا آخر مهمونی بی حوصله بودم و آخر این مهمونی تموم شد حالم خیلی گرفته برای همین خیلی سریع رفتم به اتاقم و سعی کردم بخوابم ولی نمیتونستم بخوابم همش یاد خاطراتم با جونگ کوک می افتادم و گریه می کردم
از زبان هانا صبح از صدای سر و صدا از خواب بیدار شدم و با همون وضع رفتم پایین تا ببینم چی شده دیدم که جسیکا و تهیونگ دارن باهم صحبت می کنند همینجور که چشمام رو میمالوندم پرسیدم
هانا : چه خبر شده ؟
جسیکا : خانم رو باش تازه بیدار شده پاشو ببینم باید حاضر بشیم قراره بریم مسافرت
هانا : مسافرت ؟ همین الان ؟ کجا ؟
تهیونگ خندید و گفت
تهیونگ : قراره بریم برای چند رو به جنگل به همراه دوستای من و جسیکا حالا برو چمدونت رو جمع کن خانم خرسه
هنوزم توی شک بودم این یک سالی که من کره نبودم فرهنگ کره تغییر کرده ؟ مردم توی کره وقتی میخوان برن مسافرت چند ساعت قبلش تصمیم میگیرن ؟
رفتم حموم و لباسام رو عوض کردم و چمدونم رو چیدم و به همراه چمدونم رفتم پایین که دیدم لوسی هم با من اومد پایین
هانا : ببینم توهم خبر داشتی که میخوایم بریم مسافرت ؟
لوسی سری به معنی بی خبری تکون داد
چمدون ها رو توی ماشین چیدیم و راه افتادیم که به جنگل رسیدیم انکار دوستای تهیونگ هم رسیده بودند اونجا کلبه هایی بود که امکانات مجهزی داشت قرار بود هر سه نفر توی یک کلبه باشند داشتن گروه بندی میکردن که دیدم جونگ کوک هم اینجاست ؟! ولی اون اینجا چیکار می کرد ؟!
اسلاید دو : استایل هانا
اسلاید سه : استایل جسیکا
اسلاید چهار : استایل لوسی
شرایط پارت بعد :
٢٠ لایک
٢٠ کامنت
#فیک
#بی_تی_اس
#تهیونگ
#جونگ_کوک
#فیک_بی_تی_اس
#فیک_تهیونگ
#فیک_جونگ_کوک
۶۰.۷k
۲۰ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.