فرشته نگهبان من...♡
#فرشته_نگهبان_من
#part26
"ویو شوگا"
شوگا:با....با منی؟(با تعجب)
ات یهو از روی تخت بلند شد....
ات:اهههه لعنتی!قرار بود هیچکس بدون اجازه وارد اتاق من نشه!اخه اینا هیچیشون که مثل ادم نیست...!گمشو برو بیرون!
شوگا:(تو شکه)
ات:مگه نمیشنوی که چی میگم؟(داد)
شوگا:با....باشه...باشه....فقط اروم باش!م...من خودم..خ...خودم الان میرم!
ات:زود تر!
رفتم به سمت در و خواستم برم بیرون....ولی انگار خوردم به یع دیوار نامرعی....تازه یادم اومد...من نمیتونم زیاد ازش دور بشم!
برگشتم به سمتش
ات:هوففففف....جیهو...
ات خواست چیزی بگه که شوگا بدو بدو رفت طرفش و دستش و گذاشت روی دهن ات...جالب بود...الان کاملا میتونست لمسش کنه!
ات:تذلخککدلبخمداللرنکگدذلیسشقغهحککوذ(حرف های نامعلوم به خاطر اینکه دست شوگا روی دهنشه)
شوگا:هیش...هیش اروم باش....من کاریت ندارم...پس لطفا داد نزن....برات توضیح میدم...خب؟....ا...اگه دستم و وردارم قول میدی داد نزنی؟
ات:(با حرکت سر بهش گفت ارع)
شوگا:خیله خب...
دستش و با احتیاط از روی دهن ات ورداشت و داشت میرفت عقب که پاش به یه چیزی گیر کرد و افتاد روی ات...پشته ات هم یه تخت بود و دوتاشون روی هم روی تخت افتادن....دوتاشون زل زده بودن به چشمای هم...شوگا به لبای ات نگاه کرد و دوباره به چشماش...ولی ات فقط زل زده توی چشمای شوگا و رفته بود توی شوک...
یهو ات به خودش اومد و خواست بلند شه...شوگا هم بلند شدو وایستاد
شوگا:عااا...م...معذرت میخوام...!
خمارییییییییی🙃❤
#part26
"ویو شوگا"
شوگا:با....با منی؟(با تعجب)
ات یهو از روی تخت بلند شد....
ات:اهههه لعنتی!قرار بود هیچکس بدون اجازه وارد اتاق من نشه!اخه اینا هیچیشون که مثل ادم نیست...!گمشو برو بیرون!
شوگا:(تو شکه)
ات:مگه نمیشنوی که چی میگم؟(داد)
شوگا:با....باشه...باشه....فقط اروم باش!م...من خودم..خ...خودم الان میرم!
ات:زود تر!
رفتم به سمت در و خواستم برم بیرون....ولی انگار خوردم به یع دیوار نامرعی....تازه یادم اومد...من نمیتونم زیاد ازش دور بشم!
برگشتم به سمتش
ات:هوففففف....جیهو...
ات خواست چیزی بگه که شوگا بدو بدو رفت طرفش و دستش و گذاشت روی دهن ات...جالب بود...الان کاملا میتونست لمسش کنه!
ات:تذلخککدلبخمداللرنکگدذلیسشقغهحککوذ(حرف های نامعلوم به خاطر اینکه دست شوگا روی دهنشه)
شوگا:هیش...هیش اروم باش....من کاریت ندارم...پس لطفا داد نزن....برات توضیح میدم...خب؟....ا...اگه دستم و وردارم قول میدی داد نزنی؟
ات:(با حرکت سر بهش گفت ارع)
شوگا:خیله خب...
دستش و با احتیاط از روی دهن ات ورداشت و داشت میرفت عقب که پاش به یه چیزی گیر کرد و افتاد روی ات...پشته ات هم یه تخت بود و دوتاشون روی هم روی تخت افتادن....دوتاشون زل زده بودن به چشمای هم...شوگا به لبای ات نگاه کرد و دوباره به چشماش...ولی ات فقط زل زده توی چشمای شوگا و رفته بود توی شوک...
یهو ات به خودش اومد و خواست بلند شه...شوگا هم بلند شدو وایستاد
شوگا:عااا...م...معذرت میخوام...!
خمارییییییییی🙃❤
۸.۴k
۰۷ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.