فیک جیمین ( کیوت و خشن) پارت۹
از زبان سویونگ
جیمین وارد اتاق شد اصلا بهش اهمیت ندادم
یعنی یه جورایی اصلا بهش نگاه نکردم .
اومد جلوم و گفت : نمیخوای تشریف بیاری مهمونا منتظرن اومد جلوم و دستم رو گرفت هی دستم و میکشیدم اما فایدهای نداشت
رفتیم از طبقه پایین ( عروسی توی عمارت جیمین ایناست ) همه چشما روی ما بود همه برامون دست میزدن دوستای جیمین تهیونگ و کوک خوشحال بودن اما دوستای من لیا و مینا انگار اومده بودن مجلس دفن مثل ابر داشتن گریه میکردن .
رفتیم موندیم جایگاهمون پدر و مادر جیمین اومدن پدر و مادره منم اومدن باید میرفتیم و بهشون اَدایِ احترام میکردیم
رفتیم جلوی پدر و مادر جیمین بهشون تَزییم کردیم وقتی رفتیم جلوی مادر و پدر خودم حتی توی صورتشون هم نگاه نمیکردم .
عاقد یه چرت و پرتی خوند و ماهم بله رو گفتیم و تموم شد
اما برعکس همه عقد هایی که بعدشون بوسه هست ما هم رو نبوسیدیم
( شب )
از زبان سویونگ
عروسی تموم شد و من بیچاره هوفففف
همه وسایلم رو بردن توی اتاق جیمین من نمیخوام توی اتاق اون بشر باشم
میدونم جیمین هم منو نمیخواد
رفتم اتاقش دیدم تختش پر از گل های رزه قرمزه اصلا وقتی این صحنه رو دیدم حالم از هرچی ازدواج بود به هم خورد
وقتی چشمم رو از تخت برداشتم جیمین رو دیدم که از حموم در اومده بود فقط یه حوله دوره کمرش بود وقتی دیدمش فوراً بهش پشت کردم و گفتم : بخدا از قصد نبود میخواستم بیرون که بدو بدو اومد گرفتم انداختم روی تخت منم یه پیراهن از زانوم یکم بالا تر پوشیده بودم اون لباس خوابمه که بند بود بالاش
خیلی ترسیدم که بلایی سرم بیاره با چشمای ترسیدم بهش نگاه میکردم از مُچام گرفت و دستام رو قفل کرد و گفت : میخوام دوباره طمع لبات و احساس کنم
لباش رو گذاشت روی لبام هی تقلا میکردم و دست و پا میزدم که ازم جدا شد و با صدای جذاب و آرومی گفت : سویونگ اگر همکاری یا تقلا کنی بدتر از اینا سرت میاد طوری که تا صبح خوابت نبره
چشمام از خستگی قرمز شده بود تازه اشکی که توی چشمام بود باعث میشد این قرمز شدن بیشتر مشخص بشه
دوباره لباش رو گذاشت روی لبام همکاری نکردم اما گذاشتم کارش رو بکنه اولین بارم بود که یکی می بوسیدم من بلد نیستم ولی مثل اینکه اون خیلی بلده
جیمین وارد اتاق شد اصلا بهش اهمیت ندادم
یعنی یه جورایی اصلا بهش نگاه نکردم .
اومد جلوم و گفت : نمیخوای تشریف بیاری مهمونا منتظرن اومد جلوم و دستم رو گرفت هی دستم و میکشیدم اما فایدهای نداشت
رفتیم از طبقه پایین ( عروسی توی عمارت جیمین ایناست ) همه چشما روی ما بود همه برامون دست میزدن دوستای جیمین تهیونگ و کوک خوشحال بودن اما دوستای من لیا و مینا انگار اومده بودن مجلس دفن مثل ابر داشتن گریه میکردن .
رفتیم موندیم جایگاهمون پدر و مادر جیمین اومدن پدر و مادره منم اومدن باید میرفتیم و بهشون اَدایِ احترام میکردیم
رفتیم جلوی پدر و مادر جیمین بهشون تَزییم کردیم وقتی رفتیم جلوی مادر و پدر خودم حتی توی صورتشون هم نگاه نمیکردم .
عاقد یه چرت و پرتی خوند و ماهم بله رو گفتیم و تموم شد
اما برعکس همه عقد هایی که بعدشون بوسه هست ما هم رو نبوسیدیم
( شب )
از زبان سویونگ
عروسی تموم شد و من بیچاره هوفففف
همه وسایلم رو بردن توی اتاق جیمین من نمیخوام توی اتاق اون بشر باشم
میدونم جیمین هم منو نمیخواد
رفتم اتاقش دیدم تختش پر از گل های رزه قرمزه اصلا وقتی این صحنه رو دیدم حالم از هرچی ازدواج بود به هم خورد
وقتی چشمم رو از تخت برداشتم جیمین رو دیدم که از حموم در اومده بود فقط یه حوله دوره کمرش بود وقتی دیدمش فوراً بهش پشت کردم و گفتم : بخدا از قصد نبود میخواستم بیرون که بدو بدو اومد گرفتم انداختم روی تخت منم یه پیراهن از زانوم یکم بالا تر پوشیده بودم اون لباس خوابمه که بند بود بالاش
خیلی ترسیدم که بلایی سرم بیاره با چشمای ترسیدم بهش نگاه میکردم از مُچام گرفت و دستام رو قفل کرد و گفت : میخوام دوباره طمع لبات و احساس کنم
لباش رو گذاشت روی لبام هی تقلا میکردم و دست و پا میزدم که ازم جدا شد و با صدای جذاب و آرومی گفت : سویونگ اگر همکاری یا تقلا کنی بدتر از اینا سرت میاد طوری که تا صبح خوابت نبره
چشمام از خستگی قرمز شده بود تازه اشکی که توی چشمام بود باعث میشد این قرمز شدن بیشتر مشخص بشه
دوباره لباش رو گذاشت روی لبام همکاری نکردم اما گذاشتم کارش رو بکنه اولین بارم بود که یکی می بوسیدم من بلد نیستم ولی مثل اینکه اون خیلی بلده
۱۵۴.۰k
۰۴ اردیبهشت ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۶۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.