part: 47
هنگ کردم یلحظه چرا اینقد زود
کوک: ولی بقیه هنوز نیومدن
نامجون: اونا توی پیستن و جکسونم باید تا الان رسیده باشه
زود از جام پاشدم و گفتم
_پس ما اینجا چ غلطی میکنیم دقیقا مشکل جکسون منم بعد بقیرو فرستادی
چان: هی هانی ما تیم پشتیبانی ایم
***
چیزی که بالای قسمت کوهستانی پیست میدیدم شباهتی به برنامه که هیون شیک توضیح داده بود نداشت
جکسون با چسم متورم و زخم های اطرافش حتی غیرقابل تحمل تر از قبل به چشم میومد و بدون پرخاشگری جلوی پسرا وایساده بود.
ازونجاییکه که هیج ایده ای درباره مکالمشوم نداشتم هدستمو وصل کردم
جکسون: هانا کجاس
مینهو: باهاش چیکار داری
خنده مزحکی سر دادو و به صورتش اشاره کرد و گفت
_میدونین که من اهل بخشش نیستم میخوام اینو تلافی کنم
مینهو ام پوزخندی زدو گفت
_ولی تو برای این اینجا نیستی
جکسون: پس زودتر بگو چی باعث شده جرعت کنید بعد اون اتفاق منو بکشونید اینجا
مینهو:گفتی هانا کجاست نه؟ فک کنم پیش ی دختر25ساله که اسمش لاراس و توی بوسان با پرستارس زندگی میکنه باشه و احتمالا دارن بازی دیشب شما رو انجام میدم
جکسون به مرز لال شدن رسیده بود و لرزش دستهایی که توی کتش بود مشخص بود و کم کم داشت کنترلشو از دست میداد چیزی نمونده بود سمت مینهو حمله ور شه
مینهو: شایدم تا چند دقیقه اینده خبر مرگش به گوشت رسید کی میدونه(پوزخند)
و اینجا بود که جکسون وحشی از قفس ازاد شد و سمت مینهو حمله ور شد
جکسون: کاری باهاش نداشته باشید حرومزاده ها ی تار مو از سرش کم شه هم شما و هم این پیست لعنتیو نابود میکنم
با فرمان هیون شیک چانگبین و چانی که تمام مدت روشون زوم بودن شلیک کردن و سه گلوله برای از پا دراووردن افرادش کافی بود
وقتی جکسون صدای شلیکو شنید به طرف همراهانش که پخش زمین شده بودن چرخید و به ثانیه نکشید که اونوو و یونجون از راه رسیدن و بیهوشش کردن و توی ماشین انداختنش
فک میکردیم سخت ترین روزای عمرمون رو داشتیم سپری میکردیم ولی بعد این کارمون تازه جهنم واقعیو به چشم دیدیم
کوک: ولی بقیه هنوز نیومدن
نامجون: اونا توی پیستن و جکسونم باید تا الان رسیده باشه
زود از جام پاشدم و گفتم
_پس ما اینجا چ غلطی میکنیم دقیقا مشکل جکسون منم بعد بقیرو فرستادی
چان: هی هانی ما تیم پشتیبانی ایم
***
چیزی که بالای قسمت کوهستانی پیست میدیدم شباهتی به برنامه که هیون شیک توضیح داده بود نداشت
جکسون با چسم متورم و زخم های اطرافش حتی غیرقابل تحمل تر از قبل به چشم میومد و بدون پرخاشگری جلوی پسرا وایساده بود.
ازونجاییکه که هیج ایده ای درباره مکالمشوم نداشتم هدستمو وصل کردم
جکسون: هانا کجاس
مینهو: باهاش چیکار داری
خنده مزحکی سر دادو و به صورتش اشاره کرد و گفت
_میدونین که من اهل بخشش نیستم میخوام اینو تلافی کنم
مینهو ام پوزخندی زدو گفت
_ولی تو برای این اینجا نیستی
جکسون: پس زودتر بگو چی باعث شده جرعت کنید بعد اون اتفاق منو بکشونید اینجا
مینهو:گفتی هانا کجاست نه؟ فک کنم پیش ی دختر25ساله که اسمش لاراس و توی بوسان با پرستارس زندگی میکنه باشه و احتمالا دارن بازی دیشب شما رو انجام میدم
جکسون به مرز لال شدن رسیده بود و لرزش دستهایی که توی کتش بود مشخص بود و کم کم داشت کنترلشو از دست میداد چیزی نمونده بود سمت مینهو حمله ور شه
مینهو: شایدم تا چند دقیقه اینده خبر مرگش به گوشت رسید کی میدونه(پوزخند)
و اینجا بود که جکسون وحشی از قفس ازاد شد و سمت مینهو حمله ور شد
جکسون: کاری باهاش نداشته باشید حرومزاده ها ی تار مو از سرش کم شه هم شما و هم این پیست لعنتیو نابود میکنم
با فرمان هیون شیک چانگبین و چانی که تمام مدت روشون زوم بودن شلیک کردن و سه گلوله برای از پا دراووردن افرادش کافی بود
وقتی جکسون صدای شلیکو شنید به طرف همراهانش که پخش زمین شده بودن چرخید و به ثانیه نکشید که اونوو و یونجون از راه رسیدن و بیهوشش کردن و توی ماشین انداختنش
فک میکردیم سخت ترین روزای عمرمون رو داشتیم سپری میکردیم ولی بعد این کارمون تازه جهنم واقعیو به چشم دیدیم
۵.۴k
۲۸ خرداد ۱۴۰۳