هیکل قشنگی داشتـ
هیکل قشنگی داشتـ
بهش زل زده بودمـ
سنگینیه نگاهمو حس کرد
سرشو بلند کرد
تو چشمام زل زد
از چیزی که دیدم قلبم لرزید
چشمای عسلیش پر اشک بود
اون یه مرد بود نباید گریه میکرد
سعی نکردم نگاه خیرمو انکار کنمـ
سرشو دوباره پایین انداخت و به طرف دسشویی رفتـ
وقتی برگشتم یه سیگار از دوستش خواستـ
پدرم صدام کرد
گفت که برم بخوابمـ
شب خاطرات 2 سال خوشی رو هزار بار دوره کردمـ
روز اول که بهش نگاه کردمـ
به شوخی با خودم گفتم این یکی عشق منهـ
بعد هم تو دلم خندیدمـ
واسه همون خنده سالهاست دلم خون گریه میکنهـ
روزا میگذشت و من هم بعضی از روزا میدیدمشـ
با هر دیدار تیکه از قلبمو بهش هدیه میدادمـ
نمیدونم چی شد
اصلا کی بود
که فهمیدم عاشق شدمـ
اما دختر 9 ساله رو چ به عشق و عاشقیـ؟
2 سال اونو میدیدم اما حتی یکبار هم با هم حرف نزده بودیمـ
یه بار یکی از پسرای کلاس با من حرف زد
اما من جوابشو ندادمـ
میخواستم از در بیرون برم که صدای آشنایی رو شنیدمـ
خودش بود
عشق منـ
داشت به اون پسر اخطار میداد که دوباره با من حرف نزنهـ
لبخندی روی لبم اومد
ببخشید زیر لبی گفتمـ
تازه به خودش امده بود گفتـ
«بفرمایید»
این کلمه عاشقانه ترین کلمه ای شد که تا بحال شنیده بودمـ
یک روز پاییزیـ
در 21 آبان ماهـ
باید برای همیشه از عشق زندگیمـ
خدا حافظی میکردمـ
قبلا بارها نگاه هایش را حس کرده بودمـ
وارد کلاس شدمـ
نگاهم بهش افتاد
اون هم با چشمای غمگین بم زل زده بود
دوس نداشتم از چشمای خرمایی قشنگش دل بکنمـ
اما باید سر جام مینشستمـ
تموم مدت کلاس سرش پایین بود
نوبت من بود که امتحانم رو بدمـ
امتحان رو قبول شدمـ
دیگه منتظر نموندم و از کلاس خارج شدمـ
من فقط 10 سالم بود
تو اون سن شدمـ
دختر غمگینی که همیشه میخندد
حس کودکانم رو از دست دادمـ
روز تولدم رسید و من اون روز....
4 آذر
گریه کردمـ
از ته دل گریه کردمـ
حالا 7 تا 4 آذر است کهـ گریه میکنمـ
من با خیلی ادما اشنا شدم که خیلی خیلی زیبا تر از عشق من بودنـ
اما باز قلب من...تماتم وجودم مطعلق به اونهـ
فقط و فقط اونـ
عشق من...من هیچگاه تو را نداشتم اما کنارت آرامش داشتم
من هیچوقت تو را نداشتم اما تودهمیشه قلب من را داشتی...داری و خواهی داشت:)
#واقعیـ
#:)
بهش زل زده بودمـ
سنگینیه نگاهمو حس کرد
سرشو بلند کرد
تو چشمام زل زد
از چیزی که دیدم قلبم لرزید
چشمای عسلیش پر اشک بود
اون یه مرد بود نباید گریه میکرد
سعی نکردم نگاه خیرمو انکار کنمـ
سرشو دوباره پایین انداخت و به طرف دسشویی رفتـ
وقتی برگشتم یه سیگار از دوستش خواستـ
پدرم صدام کرد
گفت که برم بخوابمـ
شب خاطرات 2 سال خوشی رو هزار بار دوره کردمـ
روز اول که بهش نگاه کردمـ
به شوخی با خودم گفتم این یکی عشق منهـ
بعد هم تو دلم خندیدمـ
واسه همون خنده سالهاست دلم خون گریه میکنهـ
روزا میگذشت و من هم بعضی از روزا میدیدمشـ
با هر دیدار تیکه از قلبمو بهش هدیه میدادمـ
نمیدونم چی شد
اصلا کی بود
که فهمیدم عاشق شدمـ
اما دختر 9 ساله رو چ به عشق و عاشقیـ؟
2 سال اونو میدیدم اما حتی یکبار هم با هم حرف نزده بودیمـ
یه بار یکی از پسرای کلاس با من حرف زد
اما من جوابشو ندادمـ
میخواستم از در بیرون برم که صدای آشنایی رو شنیدمـ
خودش بود
عشق منـ
داشت به اون پسر اخطار میداد که دوباره با من حرف نزنهـ
لبخندی روی لبم اومد
ببخشید زیر لبی گفتمـ
تازه به خودش امده بود گفتـ
«بفرمایید»
این کلمه عاشقانه ترین کلمه ای شد که تا بحال شنیده بودمـ
یک روز پاییزیـ
در 21 آبان ماهـ
باید برای همیشه از عشق زندگیمـ
خدا حافظی میکردمـ
قبلا بارها نگاه هایش را حس کرده بودمـ
وارد کلاس شدمـ
نگاهم بهش افتاد
اون هم با چشمای غمگین بم زل زده بود
دوس نداشتم از چشمای خرمایی قشنگش دل بکنمـ
اما باید سر جام مینشستمـ
تموم مدت کلاس سرش پایین بود
نوبت من بود که امتحانم رو بدمـ
امتحان رو قبول شدمـ
دیگه منتظر نموندم و از کلاس خارج شدمـ
من فقط 10 سالم بود
تو اون سن شدمـ
دختر غمگینی که همیشه میخندد
حس کودکانم رو از دست دادمـ
روز تولدم رسید و من اون روز....
4 آذر
گریه کردمـ
از ته دل گریه کردمـ
حالا 7 تا 4 آذر است کهـ گریه میکنمـ
من با خیلی ادما اشنا شدم که خیلی خیلی زیبا تر از عشق من بودنـ
اما باز قلب من...تماتم وجودم مطعلق به اونهـ
فقط و فقط اونـ
عشق من...من هیچگاه تو را نداشتم اما کنارت آرامش داشتم
من هیچوقت تو را نداشتم اما تودهمیشه قلب من را داشتی...داری و خواهی داشت:)
#واقعیـ
#:)
۴.۳k
۱۷ تیر ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.