حقیقت پنهان🌱
حقیقت پنهان🌱
part 31
رضا:*بچه ها پیاده شدن و صبر کردن تا ماشینو پارک کنم و باهم بریم*
رضا: خب بیاین بریم تو
محراب: هااا... ام چیزه.. نه
رضا: وااا ک.ص خلی؟
ارسلان: داداش چرا فحش میدی خب نمیخوایم مزاحمت بشیم
رضا: چرا مزاحم
ممد:* من و متین هی به در خونشون نگاه میکردیم و رضا فهمید*
رضا:*رومو برگردوندم دیدم یه پیک موتوری دم دره و یه دختری که نمیشناختمش هم پیششه و جوری بود که قشنگ معلوم بود توی خونه ی ماعه....... به سمت در خونمون رفتم*
پانیذ:*میخواستم سفارشارو بگیرم*
پیک موتوری: خانم سفارشاتون خیلی زیادن اول پولو بدید که دیگه کاری نداشته باشید برای بردنشون
پانیذ: خب من از کجا مطمعن باشم..
پیک: بیاین من موتورو خاموش کردم کلیدشم میدم به شما
پانیذ:*کلید موتورشو ازش گرفتم و کارتو بهش دادم*
بعدی رو هم بزارم؟
part 31
رضا:*بچه ها پیاده شدن و صبر کردن تا ماشینو پارک کنم و باهم بریم*
رضا: خب بیاین بریم تو
محراب: هااا... ام چیزه.. نه
رضا: وااا ک.ص خلی؟
ارسلان: داداش چرا فحش میدی خب نمیخوایم مزاحمت بشیم
رضا: چرا مزاحم
ممد:* من و متین هی به در خونشون نگاه میکردیم و رضا فهمید*
رضا:*رومو برگردوندم دیدم یه پیک موتوری دم دره و یه دختری که نمیشناختمش هم پیششه و جوری بود که قشنگ معلوم بود توی خونه ی ماعه....... به سمت در خونمون رفتم*
پانیذ:*میخواستم سفارشارو بگیرم*
پیک موتوری: خانم سفارشاتون خیلی زیادن اول پولو بدید که دیگه کاری نداشته باشید برای بردنشون
پانیذ: خب من از کجا مطمعن باشم..
پیک: بیاین من موتورو خاموش کردم کلیدشم میدم به شما
پانیذ:*کلید موتورشو ازش گرفتم و کارتو بهش دادم*
بعدی رو هم بزارم؟
۶.۲k
۱۹ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.