رمان ارزوهای پنهانی من پارت 3 پایانی
همون لحظه دست یکی رو روی پنجره دیدمو هممون جیغ زدیمو به پولیس با استرس گفتیم که دسته یکی روی پنجرمونه و همون لحظه خداروشکر صدای اژیر پولیس اومدو خیالمون یکم راحت شودو که صدای شلیک اومدو دست از روی پنجره برداشته شدو فهمیدیم اون یه قاتل بوده که ۳۵تا بچه ی دیگه هم کشته
بچه ها میدونم چرت بود ولی چون باره اولمه نمیدنم چجوری هیجانیش کنم بخاطر همین دست گرمی بودو امید وارم دوست داشته باشید و سعی میکنم پارتو طولانی کنم
بچه ها میدونم چرت بود ولی چون باره اولمه نمیدنم چجوری هیجانیش کنم بخاطر همین دست گرمی بودو امید وارم دوست داشته باشید و سعی میکنم پارتو طولانی کنم
۲.۲k
۰۹ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.