رمان ماه من🌙🙂
part 61
نیکا:
به ساعت نگاه کردم...
هشت صبح...
ن که زود بیدار شده باشم...
نه...
فقط نخوابیده بودم کلا...
فکر و خیال نمیذاشت...
متین اون همه خواهش کرد که بشیم مثل قبل...
بعد وقتی رفت دبی برگشت هوایی شد...
اون پیام لعنتی رو توی گوشیش دیدم...
دقیق یادمه تک تک کلمات اون پیامُ
اره اون پیام لعنتی همش تو سرم بود
یکی دیگه بش میگه عشقم...
همش میگه توضیح میدم...
چیو توضیح میدی آخه....
چیزی که معلومه توضیح نمیخواد...
بعد دیدن اون پیام ارسلان بهم گفت یکی از دوستاش دلش برا من رفته و این چرت و پرت ها منم بخاطر حرص دادن متین قبول کردم حالا افتادم تو یه گودال عمیق...
اصلا پژمان(شخصیت خیالی و همچنین نامزد نیکا)و دوست نداشتم همش قربون صدقه من میرفت و این خیلی رو اعصابم بود...
انگار رفتار های عاشقانش فیکه
حالا هرچی...
وقتی متین با یکی دیگه خوشه من چرا ناراحت باشم ...
...
متین:
آخ ارسلان آخ...
ببین چه دردسری درست کردی برام...
بخاطر مسائل شرکت مجبور شدم یه دختره چسب و یه مدت تحمل کنم...
بعدم که شد موی دماغ و پیام لعنتیش و نیکا دید این پژمان عوضی هم نمیدونم از کجا یهو پیداش شد و مثلا شد عاشق نیکا...
نیکام برا در آوردن حرص من رفته با پژمان نامزد شده...
من که میدونم درد پژمان چیه...
تو شرکت سهام میخواد....
هرچی به این ارسلان و نیکا میگمم که گوش نمیدن...
خدایا خودت نیکا رو سر عقل بیکار...
#رمان
#عشق
#دیانا
#دیانا_رحیمی
#ارسلان
#ارسلان_کاشی
#اکیپ_سلاطین
#اکیپ_نیکا
نیکا:
به ساعت نگاه کردم...
هشت صبح...
ن که زود بیدار شده باشم...
نه...
فقط نخوابیده بودم کلا...
فکر و خیال نمیذاشت...
متین اون همه خواهش کرد که بشیم مثل قبل...
بعد وقتی رفت دبی برگشت هوایی شد...
اون پیام لعنتی رو توی گوشیش دیدم...
دقیق یادمه تک تک کلمات اون پیامُ
اره اون پیام لعنتی همش تو سرم بود
یکی دیگه بش میگه عشقم...
همش میگه توضیح میدم...
چیو توضیح میدی آخه....
چیزی که معلومه توضیح نمیخواد...
بعد دیدن اون پیام ارسلان بهم گفت یکی از دوستاش دلش برا من رفته و این چرت و پرت ها منم بخاطر حرص دادن متین قبول کردم حالا افتادم تو یه گودال عمیق...
اصلا پژمان(شخصیت خیالی و همچنین نامزد نیکا)و دوست نداشتم همش قربون صدقه من میرفت و این خیلی رو اعصابم بود...
انگار رفتار های عاشقانش فیکه
حالا هرچی...
وقتی متین با یکی دیگه خوشه من چرا ناراحت باشم ...
...
متین:
آخ ارسلان آخ...
ببین چه دردسری درست کردی برام...
بخاطر مسائل شرکت مجبور شدم یه دختره چسب و یه مدت تحمل کنم...
بعدم که شد موی دماغ و پیام لعنتیش و نیکا دید این پژمان عوضی هم نمیدونم از کجا یهو پیداش شد و مثلا شد عاشق نیکا...
نیکام برا در آوردن حرص من رفته با پژمان نامزد شده...
من که میدونم درد پژمان چیه...
تو شرکت سهام میخواد....
هرچی به این ارسلان و نیکا میگمم که گوش نمیدن...
خدایا خودت نیکا رو سر عقل بیکار...
#رمان
#عشق
#دیانا
#دیانا_رحیمی
#ارسلان
#ارسلان_کاشی
#اکیپ_سلاطین
#اکیپ_نیکا
۳۷.۸k
۰۷ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.