❤️پارت ششم ❤️
ات ویو
وقتی بیدار شدم دیدم که تو بیمارستانم حالا یادم اومد چه اتفاقی افتاده بود که تهیونگ اومد تو
تهیونگ: ات خوبی درد که نداری ترسیده
ات :نه خوبم (سرد)
تهیونگ: خوبه پس بلند شو ببرمت
ات: •••••••
تهیونگ: بیا بریم دستت رو بده من
ات: مگه خودم دست و پا ندارم که توو کمکم کنی همه ی حرف هاش سرده
دیدم تهیونگ برآید استایل بغلم کرد و داشت به سمت در خروجی میرفت
ات: هووو چته من رو بزار زمین
تهیونگ :••••
ات: با توعم
تهیونگ: عههه ساکت شو دیگه
رفتیم سوار ماشین شدیم یه چند دقیقه سکوت همه جا رو برداشته بود که تهیونگ سکوت رو شکست
تهیونگ :فردا باید بریم مدرسه اگه تو حالت بده نرو منم نمیرم
ات: من خوبم فردا هم تنهایی میرم( سرد )
تیهونگ: نه خودم میبرمت
ات: گفتم که نه( کمی داد )
تهیونگ: میدونم اعصابت خورده بابت اون اتفاق معذرت میخوام
ات :خب تموم شد خیلیی تاثیر گذار بود
رسیدیم خونه پیاده شدم رفتم تو خونه یه بسته ی توت فرنگی برداشتم و نشستم رو مبل تا فیلم ببینم
تهیونگ: توت فرنگی من کجاست ؟
ات: دست منه
تهیونگ :اون واسه من بود
ات :الان دیگه واسه منه
تهیونگ :یکم به من میدی
ات: نه
تهیونگ :لطفااا( با حالت کیوت )
ات :هوفف بیا
تهیونگ: هورااا( ذوق زده )
داشتیم کیدرامای غمگین میدیدم
تهیونگ: چرا داری گریه میکنی ؟
آت :هققق چرا این پسره مرد هقق
تهیونگ: به خاطر اون میمون داری گریه میکنی
ات :خیلی خوشگله روش کراش زدم
تهیونگ: تو گوه خوردی
ات :خودت گوه خوردی خو توهم رو اون دختره کراش بزن
تهیونگ: نمیخوام
ات: خو به عنم من که رو این پسره کراش زدم کاری هم نمیتونی بکنی
تهیونگ :میتونم
ات :چه کاری میتونه بکنی
تهیونگ: الان میبینی
دیدم کنترل رو برداشت و تلوزیون رو خاموش کرد
ات :چیکار میکنیییی (عصبی )
تهیونگ: گفتم که میتونم
ات: حالا نشونت میدم
بسته ی توت فرنگی که دستش بود رو برداشتم از پنجره پرت کردم بیرون
تهیونگ: چیکار میکنی
ات: حقته
ات: من برم بخوابم ایشالا خواب توت فرنگی ببینی
رفتم روتین پوستم رو انجام دادم و خوابیدم تهیونگ هم رفت خوابید
❤️این داستان ادامه دارد❤️
وقتی بیدار شدم دیدم که تو بیمارستانم حالا یادم اومد چه اتفاقی افتاده بود که تهیونگ اومد تو
تهیونگ: ات خوبی درد که نداری ترسیده
ات :نه خوبم (سرد)
تهیونگ: خوبه پس بلند شو ببرمت
ات: •••••••
تهیونگ: بیا بریم دستت رو بده من
ات: مگه خودم دست و پا ندارم که توو کمکم کنی همه ی حرف هاش سرده
دیدم تهیونگ برآید استایل بغلم کرد و داشت به سمت در خروجی میرفت
ات: هووو چته من رو بزار زمین
تهیونگ :••••
ات: با توعم
تهیونگ: عههه ساکت شو دیگه
رفتیم سوار ماشین شدیم یه چند دقیقه سکوت همه جا رو برداشته بود که تهیونگ سکوت رو شکست
تهیونگ :فردا باید بریم مدرسه اگه تو حالت بده نرو منم نمیرم
ات: من خوبم فردا هم تنهایی میرم( سرد )
تیهونگ: نه خودم میبرمت
ات: گفتم که نه( کمی داد )
تهیونگ: میدونم اعصابت خورده بابت اون اتفاق معذرت میخوام
ات :خب تموم شد خیلیی تاثیر گذار بود
رسیدیم خونه پیاده شدم رفتم تو خونه یه بسته ی توت فرنگی برداشتم و نشستم رو مبل تا فیلم ببینم
تهیونگ: توت فرنگی من کجاست ؟
ات: دست منه
تهیونگ :اون واسه من بود
ات :الان دیگه واسه منه
تهیونگ :یکم به من میدی
ات: نه
تهیونگ :لطفااا( با حالت کیوت )
ات :هوفف بیا
تهیونگ: هورااا( ذوق زده )
داشتیم کیدرامای غمگین میدیدم
تهیونگ: چرا داری گریه میکنی ؟
آت :هققق چرا این پسره مرد هقق
تهیونگ: به خاطر اون میمون داری گریه میکنی
ات :خیلی خوشگله روش کراش زدم
تهیونگ: تو گوه خوردی
ات :خودت گوه خوردی خو توهم رو اون دختره کراش بزن
تهیونگ: نمیخوام
ات: خو به عنم من که رو این پسره کراش زدم کاری هم نمیتونی بکنی
تهیونگ :میتونم
ات :چه کاری میتونه بکنی
تهیونگ: الان میبینی
دیدم کنترل رو برداشت و تلوزیون رو خاموش کرد
ات :چیکار میکنیییی (عصبی )
تهیونگ: گفتم که میتونم
ات: حالا نشونت میدم
بسته ی توت فرنگی که دستش بود رو برداشتم از پنجره پرت کردم بیرون
تهیونگ: چیکار میکنی
ات: حقته
ات: من برم بخوابم ایشالا خواب توت فرنگی ببینی
رفتم روتین پوستم رو انجام دادم و خوابیدم تهیونگ هم رفت خوابید
❤️این داستان ادامه دارد❤️
۸.۰k
۰۷ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.