وانشات سانزو:deth
کومی و هاروچیو به سمت چرخ و فلک حرکت میکردند.کومی دست هاروچیو رو گرفته بود.دست ازادش را به سمت چرخ و فلک نشان کرد.موهای بنفشش در هوا حرکت میکرد.بادی که میوزید دلیل سرخی گونه هایشان بود.کومی رخ به هارو کرد و با صدای شادابی گفت:هارو بیا بریم چرخ و فلک سواریی!.کومی انقدر تند میدوید که هارو نزدیک بود چند باری سری از زمین بزند.خطاب به کومی با صدای بم گفت:مطمعن؟!.کومی سرش را به سمت هارو چرخاند.چشمان بنفشش را بست و لبخندی عمیق از ته دل زد.ابرو هایش در هم فشورده بود.کومی جواب داد:مطمعن!.پس از چندی انها در صف ایستادند.کومی حوصله اش سر رفته بود و نزدیک بود بخوابد.هارو متوجه وضع دختر شد و سعی کرد کمی او را بخنداند بلکه حواسش به کلی پرت شود!.و جواب داد.کومی حواسش پرت شده بود و قهقهه هایی بلند میزد و هارو او را همراهی میکرد که باعث تعجب دیگری میشد.نوبت ان دو که شد کومی در را برای هارو باز کرد:اکاشیا مقدمن..!.هارو لبخندی از سر رضایت زد و بی حرف وار شد و کنار پنجره ایستاد.کومی هم وارد شد و در را بست و بغل هاروچیو ایستاد.هارو محو رخ زیبای دختر شد.مجذوب و دلباخته او شده بود.ولی اگر این احساس یک طرفه باشد چی؟!..هارو با خودش فکر کرد(بسه دیگه سانزو! تو باید بهش اعتراف کنی! تو از کی تا حالا اینقدر بز دل شدی که نمیتونی به یه دختر بگی دوسش داری؟ تا دیروز که داشتی با هر چی دختره لاس میزدی ! چی شددد؟! تهش یه طرد شدنه سانزو دل و بزن به دریا!)و بله! عمل را ترجیح داد.دستش را دور کمر دختر گذاشت و کومی را به خوش چسباند.کومی کمی سرخ شد اما به روی خودش نیاورد.چون هارو را قبول داشت!.هارو بحث را باز کرد:میدونی کومی...ماه و ستاره!...شب میان و همجا رو روشن و زیبا میکنن...گل و درخت...بهار میان و همجا رو زیبا میکنن!...تو برای من...مثل اینا میمونی!...مثل اهنگ مورد علاقم دوست دارم...ازت خسته نمیشم و همیشه برام دلنشینی....دوست دارم تا ابدیت بهت عشق بورزم...تو هم عاشقمی کومی؟!.کومی چرخید و رو به روی هارو ایستاد.یقه اورا گرفت و او را پایین کشید و بوسیدش.هارو که متعجب بود..کمی بعد تر ویندوز دهش بالا اومد:|..چشمانش را بست و دستش را دور کمر کومی حلقه کرد.
«درسته...این عاشقی یه طرفه نمیمونه!»
«درسته...این عاشقی یه طرفه نمیمونه!»
۱۰.۸k
۱۶ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.