مان غریبه ترین آشنا 💕🔗
part:10
دیانا: چند روز دیگه برای تولد ستایش باید کادو بخرم
امیر: چرا آشفته ایی؟
دیانا: تولد ستایش پس فرداس باید براش کادو بخرم
امیر: خب باهم بریم؟
دیانا: آمممم نمی دونم اگه نیکا نیاد تو بیا
دیانا: سلام نیکا خوبی
نیکا: سلام بی معرفت
دیانا: میای فردا بریم بیرون؟
نیکا: بجون تو می ریم مسافرت
دیانا: نیکا هم نیومد
امیر: بهتر ، باهم میریم
دیانا: باشه ، فردا ساعت ۴ جلو پاساژ باش
امیر: خب خودم میام دمبالت
دیانا: نه ممنون اینجوری راحت ترم
امیر: باشه هرجور راحتی
فردای آن روز :
دیانا: ساعت سه و نیم جلو پاساژ بودم که امیر زنگ زد
امیر: سلامکجایی ؟
دیانا: سلام من کنار لباس فروشی بانتام
امیر: عاا دیدمت
°• برای ادامه ی پارت پیج مارو فالو کنید •° 🫀🔗
و منتظر پارت بعدی باشینن:)
دیانا: چند روز دیگه برای تولد ستایش باید کادو بخرم
امیر: چرا آشفته ایی؟
دیانا: تولد ستایش پس فرداس باید براش کادو بخرم
امیر: خب باهم بریم؟
دیانا: آمممم نمی دونم اگه نیکا نیاد تو بیا
دیانا: سلام نیکا خوبی
نیکا: سلام بی معرفت
دیانا: میای فردا بریم بیرون؟
نیکا: بجون تو می ریم مسافرت
دیانا: نیکا هم نیومد
امیر: بهتر ، باهم میریم
دیانا: باشه ، فردا ساعت ۴ جلو پاساژ باش
امیر: خب خودم میام دمبالت
دیانا: نه ممنون اینجوری راحت ترم
امیر: باشه هرجور راحتی
فردای آن روز :
دیانا: ساعت سه و نیم جلو پاساژ بودم که امیر زنگ زد
امیر: سلامکجایی ؟
دیانا: سلام من کنار لباس فروشی بانتام
امیر: عاا دیدمت
°• برای ادامه ی پارت پیج مارو فالو کنید •° 🫀🔗
و منتظر پارت بعدی باشینن:)
۸.۱k
۱۲ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.