داداش گربه ای پارت ۱۱
داداش گربه ای پارت ۱۱
فیو : نمیتونم بگم ...( گریه ) ( بچه ها دراکن نیستشا رفته )
از دید مایکی
نمیدونم چی شده ولی این گریه ها تلنبار سال هاست که داره خالی میکنه الان خیلی خوب درکش میکنم الان چیزی که نیاز داره بغل و دلداریه
بغلش کردم شروع کردم به ناز کردن سرش
مایکی : اشکالی نداره اگه دوست نداری نیازی نیست بگی فقط بدون میتونی پیشم راحت باشی خوب میتونم از چشمان بخونم که داری میترکی از اینکه نمیگی از اینکه نمیتونی بگی.............. فقط راحت باش
( بچه ها قد فیومی یکم از مایکی کوتاه تره )
وقتی حرفامو شنید گریش شدید تر شد پس درست حدس میزدم
از دید فیو
حرفاش.... حرفاش خیلی آرومم کرد فقط دلم میخواد توی بغلش گریه کنم و غم این چند ساامو خالی کنم
از دید مایکی
رفتم تو ( هنوز تو بغلشه )
مایکی : اما نیا توی اتاقم
اما : باشهههه
رفتم توی اتاقم و نشست کنارم بغلش کرده بودم و فقط گریه میکرد
مایکی : میشه لطفاً بهم بگی چی شده رد دست روی صورتت برای چیه نکنه چیفیو کاریت کرده
فیو : نه نه .....
مایکی : پس چی شده
از دید فیو
کل داستان و اتفاقاتی که توی این چند سال برام افتاده رو براش تعریف کردم مطمئنم الان مسخرم میکنه و بهم میگه غیر عادی
مایکی : خوب درکت میکنم
ها ا...الان چی گفت درکم میکنه
مایکی : منم مثل تو عم از وقتی داداشم مرده اینطوریم
چی گفت داداشش من نمیدونستم داداش داره گفت مرده
از دید مایکی
هنوزم بعد اینکه تعریف کرد هیچی نگفته یهو حس کردم سرش روم شل شد نگاهش کردم دیدم که خوابش برده پس بالاخره آروم تر شد
فیو : نمیتونم بگم ...( گریه ) ( بچه ها دراکن نیستشا رفته )
از دید مایکی
نمیدونم چی شده ولی این گریه ها تلنبار سال هاست که داره خالی میکنه الان خیلی خوب درکش میکنم الان چیزی که نیاز داره بغل و دلداریه
بغلش کردم شروع کردم به ناز کردن سرش
مایکی : اشکالی نداره اگه دوست نداری نیازی نیست بگی فقط بدون میتونی پیشم راحت باشی خوب میتونم از چشمان بخونم که داری میترکی از اینکه نمیگی از اینکه نمیتونی بگی.............. فقط راحت باش
( بچه ها قد فیومی یکم از مایکی کوتاه تره )
وقتی حرفامو شنید گریش شدید تر شد پس درست حدس میزدم
از دید فیو
حرفاش.... حرفاش خیلی آرومم کرد فقط دلم میخواد توی بغلش گریه کنم و غم این چند ساامو خالی کنم
از دید مایکی
رفتم تو ( هنوز تو بغلشه )
مایکی : اما نیا توی اتاقم
اما : باشهههه
رفتم توی اتاقم و نشست کنارم بغلش کرده بودم و فقط گریه میکرد
مایکی : میشه لطفاً بهم بگی چی شده رد دست روی صورتت برای چیه نکنه چیفیو کاریت کرده
فیو : نه نه .....
مایکی : پس چی شده
از دید فیو
کل داستان و اتفاقاتی که توی این چند سال برام افتاده رو براش تعریف کردم مطمئنم الان مسخرم میکنه و بهم میگه غیر عادی
مایکی : خوب درکت میکنم
ها ا...الان چی گفت درکم میکنه
مایکی : منم مثل تو عم از وقتی داداشم مرده اینطوریم
چی گفت داداشش من نمیدونستم داداش داره گفت مرده
از دید مایکی
هنوزم بعد اینکه تعریف کرد هیچی نگفته یهو حس کردم سرش روم شل شد نگاهش کردم دیدم که خوابش برده پس بالاخره آروم تر شد
۵.۰k
۳۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.