قصر یا دریا پارت۳
قصر یا دریا پارت۳
داستان از زبان شدو
من:خوب آقای سونیک اهل کجای؟
پوز خندی زد وگفت مگه مهم بلخره که قراره بمیرم پس ترجیه میدام چیزی نگم
نگاهی بهش کردم انتظار این حرفو نداشتم به سیلور گفتم:بازش کنه
وقتی سیلور بازش کرد بی درنگ بلند شد و ایستاد
داستان از زبان سیلور
شدو شمشیرشو زیر گلوی سونیک گزاشت الان انتظار داشتم شروع به التماس کردن کنه ولی با غرور و به شدو نگاه کرد شدو:آرزویی نداری سونیک؟
سونیک:آرزو که دارم ولی مرگو به التماس کردن ترجیه میدم
شدو ابرو بالا انداخت وگفت:با هامون میا " وات الان چی شد شدو به یه نفر رحم کرد یا خدا این یه خوابه همه تعجب کرده بودن"با علامت سر به ناکلز گفت که به کشتی بیارتش ناکلز همین جوری که با تعجب سونیک به کشتی بود
شدو:ده بیاین دیگه تا کی میخواین اون جا بمونین با این حرف شدو همه مثل جن زده ها ریختن توی کشتی (۱ ساعت بعد از زبان سونیک)یه حسی بهم میگه منو بخاطر این که بفهمن کی هستم این جا آوردن این قدر سوال پیچم کردن بودن که سرم داشت می ترکید نگاهم به اون ناکلز افتاد اسمشو از زبون سیلور شنیدم داشت به غروب خورشید نگاه می کرد بعد از چند دقیقه روژ اومد وگفت جیگر چه میکنی اونم با حالتی عصبی وسرخ شده گفت به توچه؟ روژ:با یه خانوم این جوری حرف نمیزنن گفته باشم
ناکلز تا این حرفو شنید رفت پایین روژ هم با هاش رفت
حالا من موندم با غروب خورشید ، سطل آب و یه کشتی(=_=)داشتم کشتی رو تمیز میکردم که ؟؟؟:س..سونیک
داستان از زبان شدو
درحال خوردن نوشیدنیم بودم که صدای
تیلز وشنیدم گفت :س...سونیک بعدشم رفتم وحرفاشدنو گوش دادم
تیلز:من متاسفم همش تخسیرمن بود
سونیک:چی نه اون به خاطر تو نبود رفیق قدیمی امی به خواطر اشتباه خودش افتاد توی دره تیلز ولی اگه من به تو گفته بودم امی رفته بیرون این جوری نمی شد سونیک:ها به نظرت من می رفتم دنبالش نه نمی رفتم بیا بعد از این همه سال با این خاطرات بد غروب خورشید رو خراب نکنیم تیلز: باشه
بعد حرفی نزدن هرچی که هست به من ربطی نداره( شب ساعت ۲ از زبان سونیک بدبخت ما )بلخره تمون شد چرا این کشتی این قدر بزرگه آخه کشو قوسی به کمرم دادم که.... شدو:هی خارپشت من :بله شدو:کارات تموم شد
آهی کشیدم وگفتم:بله باز باید چی کار کنم شدو:خوبه به وز این جا آدت کردی حالا برو اتاقتو مرتب کن من:کجا؟ شدو:دنبالم بیا بعدشم رفت منم دنبالش رفتم بعد از چند لحظه به یه انباری کوچیک رسیدیم شدو:این جا سریع مرتبش کن بعد می تونی به خوابی من:باشه شدو و نگاه های عجیب نگاهش کردم وگفتم من:الان انتظار داری بگن این چه جایه وازش ایراد بگیرم مگه نه؟شدو:خب ....آره من(=_=):جناب من ایراد بگیر نیستم خیلی سریع شروع به تمیز کردن کردم شدو(🤨)بعد رفت
داستان از زبان شدو
من:خوب آقای سونیک اهل کجای؟
پوز خندی زد وگفت مگه مهم بلخره که قراره بمیرم پس ترجیه میدام چیزی نگم
نگاهی بهش کردم انتظار این حرفو نداشتم به سیلور گفتم:بازش کنه
وقتی سیلور بازش کرد بی درنگ بلند شد و ایستاد
داستان از زبان سیلور
شدو شمشیرشو زیر گلوی سونیک گزاشت الان انتظار داشتم شروع به التماس کردن کنه ولی با غرور و به شدو نگاه کرد شدو:آرزویی نداری سونیک؟
سونیک:آرزو که دارم ولی مرگو به التماس کردن ترجیه میدم
شدو ابرو بالا انداخت وگفت:با هامون میا " وات الان چی شد شدو به یه نفر رحم کرد یا خدا این یه خوابه همه تعجب کرده بودن"با علامت سر به ناکلز گفت که به کشتی بیارتش ناکلز همین جوری که با تعجب سونیک به کشتی بود
شدو:ده بیاین دیگه تا کی میخواین اون جا بمونین با این حرف شدو همه مثل جن زده ها ریختن توی کشتی (۱ ساعت بعد از زبان سونیک)یه حسی بهم میگه منو بخاطر این که بفهمن کی هستم این جا آوردن این قدر سوال پیچم کردن بودن که سرم داشت می ترکید نگاهم به اون ناکلز افتاد اسمشو از زبون سیلور شنیدم داشت به غروب خورشید نگاه می کرد بعد از چند دقیقه روژ اومد وگفت جیگر چه میکنی اونم با حالتی عصبی وسرخ شده گفت به توچه؟ روژ:با یه خانوم این جوری حرف نمیزنن گفته باشم
ناکلز تا این حرفو شنید رفت پایین روژ هم با هاش رفت
حالا من موندم با غروب خورشید ، سطل آب و یه کشتی(=_=)داشتم کشتی رو تمیز میکردم که ؟؟؟:س..سونیک
داستان از زبان شدو
درحال خوردن نوشیدنیم بودم که صدای
تیلز وشنیدم گفت :س...سونیک بعدشم رفتم وحرفاشدنو گوش دادم
تیلز:من متاسفم همش تخسیرمن بود
سونیک:چی نه اون به خاطر تو نبود رفیق قدیمی امی به خواطر اشتباه خودش افتاد توی دره تیلز ولی اگه من به تو گفته بودم امی رفته بیرون این جوری نمی شد سونیک:ها به نظرت من می رفتم دنبالش نه نمی رفتم بیا بعد از این همه سال با این خاطرات بد غروب خورشید رو خراب نکنیم تیلز: باشه
بعد حرفی نزدن هرچی که هست به من ربطی نداره( شب ساعت ۲ از زبان سونیک بدبخت ما )بلخره تمون شد چرا این کشتی این قدر بزرگه آخه کشو قوسی به کمرم دادم که.... شدو:هی خارپشت من :بله شدو:کارات تموم شد
آهی کشیدم وگفتم:بله باز باید چی کار کنم شدو:خوبه به وز این جا آدت کردی حالا برو اتاقتو مرتب کن من:کجا؟ شدو:دنبالم بیا بعدشم رفت منم دنبالش رفتم بعد از چند لحظه به یه انباری کوچیک رسیدیم شدو:این جا سریع مرتبش کن بعد می تونی به خوابی من:باشه شدو و نگاه های عجیب نگاهش کردم وگفتم من:الان انتظار داری بگن این چه جایه وازش ایراد بگیرم مگه نه؟شدو:خب ....آره من(=_=):جناب من ایراد بگیر نیستم خیلی سریع شروع به تمیز کردن کردم شدو(🤨)بعد رفت
۱.۶k
۳۰ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.