پارت پنج
ت:اره من خوبم...فقط میخوام باهات حرف بزنم
س:ب..باشه
ت:شلید با این حرفم ازم بترسی البته حقم داری...ولی...من اون چیزی که فکر میکنی نیستم...درواقع من یه جادوگرم که دخترارو عاسق خودم میکنم و بعد ازشون کار می کشم...تو هم یکی از قربانی های من هستی
س:چ..چی؟؟؟داری شوخی میکنی دیگه؟
ت:من خیلیم جدیم
س:نهه چرا ....چرا من؟؟؟؟؟؟(گریه)
ت:گریه کن گریه خوبه....ولی یواش تر ...سرم درد گرفت
پرش زمانی سه ماه بعد
سانا ویو
توی این چند ماه خیلی اذیت شدم و براش کار کردم....من ادم خودکشی نبودم و میخواستم زندگی کنم....پس چطوره تهیون رو بکشم
تهیون ویو
از کارم پشیمون بودم نه فقط سانا بقیه دخترا هم گناه داشتن...اونا که مردن پس میتونم حداقل کاری کنم سانا منو ببخشه
ت:سانا؟
س:بله ارباب
ت:میخوایم بریم بیرون یه لباس بپوش بریم
س:چشم ارباب
سانا ویو
وقتی رفتم لباس بپوشم یه چاقو هم برداشتم
وقتی رسیدیم دیدم منو اورده نزدیک کوه
اومد نزدیکم
ت:من وافعا عذر میخوام...به خاطر تمام کار هایی که کرده بودم...امیدوارم منو ببخشی
ذهن سانا:دلم براش سوخت ولی من باید انتقام خودمو بگیرم...بهش تزذیک تر شدم و گفتم
س:خب...ببین تهیون...من
یه دفعه چاقورو وارد قلبش کردم
س:شرمنده نمیتونم
ایندفعه تهیون بود که متعجب بود..اما طولی نکشید که فرصتش تموم شد و...مرد
ایندفعه سانا بازی رو برد ...بعد از اینکه سانا جسد تهیون رو از دره پرت کرد پایین سوار ماشینش که قبلا مال تهیون بود شد و به سمت خونه رفت...از الان به بعد تمام دارایی تهیون مال سانا بود
پرش زمانی دو هفته بعد
سانا ویو
الان دو هفتست که من رو پای خودم وایسادم و ازاد شدم...مثل همیشه با صدای الارمم بیدار شدم..ولی فرقش ابنجا بود که قبلا برای کلفتی بیدار میشدم..الان برای اینکه برم به شرکتم
من خیلی فرق کردم.....لباسامو پوشیدم و جلوی اینه وایسادم تا کراوتمو درست کنم
ایندفعه تو بردی لی سانا
شش ماه بعد
سانا ویو
خیلی پیشرفت کردم داشتم میرفتم شرکت که یهو برف بارید...با یاد اوری گذشته بغضم گرفت ولی...الان همه چی تموم شده...من یه زندگی دوباره دارم
***********************************
خب اینم از این
و اینکه این پارت اخر بود
فیک بعدی از کی باشه؟؟؟
س:ب..باشه
ت:شلید با این حرفم ازم بترسی البته حقم داری...ولی...من اون چیزی که فکر میکنی نیستم...درواقع من یه جادوگرم که دخترارو عاسق خودم میکنم و بعد ازشون کار می کشم...تو هم یکی از قربانی های من هستی
س:چ..چی؟؟؟داری شوخی میکنی دیگه؟
ت:من خیلیم جدیم
س:نهه چرا ....چرا من؟؟؟؟؟؟(گریه)
ت:گریه کن گریه خوبه....ولی یواش تر ...سرم درد گرفت
پرش زمانی سه ماه بعد
سانا ویو
توی این چند ماه خیلی اذیت شدم و براش کار کردم....من ادم خودکشی نبودم و میخواستم زندگی کنم....پس چطوره تهیون رو بکشم
تهیون ویو
از کارم پشیمون بودم نه فقط سانا بقیه دخترا هم گناه داشتن...اونا که مردن پس میتونم حداقل کاری کنم سانا منو ببخشه
ت:سانا؟
س:بله ارباب
ت:میخوایم بریم بیرون یه لباس بپوش بریم
س:چشم ارباب
سانا ویو
وقتی رفتم لباس بپوشم یه چاقو هم برداشتم
وقتی رسیدیم دیدم منو اورده نزدیک کوه
اومد نزدیکم
ت:من وافعا عذر میخوام...به خاطر تمام کار هایی که کرده بودم...امیدوارم منو ببخشی
ذهن سانا:دلم براش سوخت ولی من باید انتقام خودمو بگیرم...بهش تزذیک تر شدم و گفتم
س:خب...ببین تهیون...من
یه دفعه چاقورو وارد قلبش کردم
س:شرمنده نمیتونم
ایندفعه تهیون بود که متعجب بود..اما طولی نکشید که فرصتش تموم شد و...مرد
ایندفعه سانا بازی رو برد ...بعد از اینکه سانا جسد تهیون رو از دره پرت کرد پایین سوار ماشینش که قبلا مال تهیون بود شد و به سمت خونه رفت...از الان به بعد تمام دارایی تهیون مال سانا بود
پرش زمانی دو هفته بعد
سانا ویو
الان دو هفتست که من رو پای خودم وایسادم و ازاد شدم...مثل همیشه با صدای الارمم بیدار شدم..ولی فرقش ابنجا بود که قبلا برای کلفتی بیدار میشدم..الان برای اینکه برم به شرکتم
من خیلی فرق کردم.....لباسامو پوشیدم و جلوی اینه وایسادم تا کراوتمو درست کنم
ایندفعه تو بردی لی سانا
شش ماه بعد
سانا ویو
خیلی پیشرفت کردم داشتم میرفتم شرکت که یهو برف بارید...با یاد اوری گذشته بغضم گرفت ولی...الان همه چی تموم شده...من یه زندگی دوباره دارم
***********************************
خب اینم از این
و اینکه این پارت اخر بود
فیک بعدی از کی باشه؟؟؟
۲۰.۲k
۱۲ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.