فیک جیمین(عشق لجباز)پارت ۵* (پارت اخر)

لباسم رو زد بالا
ا/ت: هی چی کار می کنی
جیمین: بخدا کاریت ندارم.ببخشید این کبودیا رو من کردم.
ا/ت:با یه ببخشید جای کبودی های کتک ها شما نمی ره
جیمین بغض خیای شدید شد اومد بغلم کرد.
گفت:
ا/ت به خدا من بهت خیانت نکردم اون دختر عمومه اون منو دوست داره ولی من تو رو .خانواده ی من حتی به اون نگفتن من ازدواج کردم وگرنه یه کاری دست خودش می ده
ا/ت
ا/ت:هوم
جبمین:دوستت دارم
ا/ت:حالا که منم فکر می کنم منم
جیمین یکی نازم کرد تا این که بهش گفتم
من میرم یه زره بستنی بخرم از سوپری جلو خونه
جیمین:باشه
از زبون جیمین : وقتی رفت بیرون چند ثانیه بعد صدای گروپ خیلی بندی اومد.یه لحضه ترسیدم نکنه ا/ت چیزیش شده بعد شنیدم مردم دارن می گن
خانم
خانم خوبین
ترسیدم گفتم برا محکم کاری برم ببینم کیه بوی خون اونحارو ورداشته بود.رفتم حلو حمعیت رو کنار زدم که دیدم ا/ت افتاده رو زمین
ا/ت نه ا/ت تورخدا
ا/ت:جیمین بیشتر از هر کسی دوستت دارم
حیمین:سخته که برا اخرین بار حرف بزنم ولی توروخدا نرو من دوستت دارم .ببخشید.ولی چشاش بسته شد .
از زبون راوی :
بعد پنج ماه افسردگی جیمین ندونست تحمل کنه و رقت پیش عشقش