عشقی که بهم دادی
"part 46"
)اسلاید دو مدل موی ا.ت و همچنین کت و شلوارش(
+کی من؟
=عه...الان نشونت میدم
یهو پتو شو پرت کرد اونور و دوید دنبالم
+جونگکوکا غلط خوردممممم
=تو که میدونی بهت میرسم پس الکی تلاش نکن
رفتم پش کتابخونه وایستادم
=بیا بیرون خرگوش کوچولو
دیدم صداش داره نزدیک تر میشه
از پشت کتابخونه پریدم که خوردم به جونگکوک
=گرفتمت
گرفت محکم بغلم کرد
+هی...ببخشیددد
*از زبان جونگکوک
داشتم عقب عقب با خودم میبردمش که رفت رو یه چیزی و لیز خوردم
*از زبان ا.ت
جونگکوک افتاد رو زمین
دستاش از دورم باز شد
چشمامو باز کردم و با جونگکوک چشم تو چشم شدم
آب دهنمو قورت دادم
با چشمای گرد بهش خیر شده بودم
*از زبان جونگکوک
ببوسمش؟
نه الان وقتش نیست
سرمو نزدیکش کردم
نزدیک لباش
که یهو گونه مو بوس کرد و سریع بلند شد
+خب من برم به کارم برسم با(خنده)
اصن کپ کرده بودم
از جام بلند شدم و با ناراحتی نگاهش میکردم
نه مثل اینکه واقعا دوستم نداره
که یهو صداش توجهمو جلب کرد
+جونگکوکا یه وقت فک نکنی دوستت ندارما
=پس دوسم داری؟
+اممممم...معلومه ما اینهمه وقت باهمیم
سرشو برگردوند سمت و یه چشمک زد و دوباره به کارش ادامه داد
الان گفت عاشقمه؟
داشتم تو دلم عروسی میگرفتم
کلیلیکلیلیییی
*ساعت ۹:۰۰
*از زبان ا.ت
جونگکوک صبحی مجبورم کرد یکساعتی بخوابم
بلند شدم و رفتم لباسمو پوشیدم
موهامو پایین بستم و یه تیکه از موهامو کج کردم
ساعت و دستبندمو پوشیدم
کیفمو برداشتم و از اتاق اومدم بیرون...از روی میز توی هال لپتاپ و گوشیمو و چندتا کاغذی برداشتم و کردم تو کیفم این کاغذا الان حکم طلا داشتن
همونجوری که از خونه میومدم بیرون زنگ زدم هانا
+الو هانا
×سلام ا.ت
+سلام...من دارم میام شرکت سرمایه گذاری نیم ساعت دیگه...
×نه تورو خدا نمیخواد با موتور بیای من تو راه خونه تم...تو مدیر پروژه ای ها
+چشم رئیس منتظرم(خنده)
×بای
از آسانسور اومدم بیرون و توی محوطه برج آپارتمانم وایستادم
متنظر موندم
آها اومد
دویدم و رفتم سمت ماشین هانا
×ا.ت...درست میبینم؟(تعجب)
+چی؟.چیشده مگه؟
×تو کت و شلوار لش نپوشیدی و کفش پاشنه بلند پوشیدی؟
+هانا یا همین الان راه میوفتی یا میزنم به سیم آخر ها...من دیشب نخوابیدم اعصابم خط خطیعععع
×اوکی بابا ببخشید...از جون ما بگذر...بدبخت اون کیم تهیونگ...😂😂
+کوفت..دیر شد راه بیوفت
×باشه باشه
اتفاقا تهیونگ رو ببینم حالمم بهتر میشه
یه لبخند زدم که سریع از روی صورتم محو شد
ا.ت اون خیلی وقته که از زندگیت رفته
(لازمه که باز یادآوری کنم که ا.ت جونگکوک رو به عنوان یه دوست ، دوست داره نه بیشتر نه کمتر...حسی کم تر از عشق و بالا تر از دوستی..! اما جونگکوک واقعا دوستش داره...حالا ببینیم اینا بلاخره بهم میرسن یا نه...منظورم جونگکوک و ا.ته😉)
)اسلاید دو مدل موی ا.ت و همچنین کت و شلوارش(
+کی من؟
=عه...الان نشونت میدم
یهو پتو شو پرت کرد اونور و دوید دنبالم
+جونگکوکا غلط خوردممممم
=تو که میدونی بهت میرسم پس الکی تلاش نکن
رفتم پش کتابخونه وایستادم
=بیا بیرون خرگوش کوچولو
دیدم صداش داره نزدیک تر میشه
از پشت کتابخونه پریدم که خوردم به جونگکوک
=گرفتمت
گرفت محکم بغلم کرد
+هی...ببخشیددد
*از زبان جونگکوک
داشتم عقب عقب با خودم میبردمش که رفت رو یه چیزی و لیز خوردم
*از زبان ا.ت
جونگکوک افتاد رو زمین
دستاش از دورم باز شد
چشمامو باز کردم و با جونگکوک چشم تو چشم شدم
آب دهنمو قورت دادم
با چشمای گرد بهش خیر شده بودم
*از زبان جونگکوک
ببوسمش؟
نه الان وقتش نیست
سرمو نزدیکش کردم
نزدیک لباش
که یهو گونه مو بوس کرد و سریع بلند شد
+خب من برم به کارم برسم با(خنده)
اصن کپ کرده بودم
از جام بلند شدم و با ناراحتی نگاهش میکردم
نه مثل اینکه واقعا دوستم نداره
که یهو صداش توجهمو جلب کرد
+جونگکوکا یه وقت فک نکنی دوستت ندارما
=پس دوسم داری؟
+اممممم...معلومه ما اینهمه وقت باهمیم
سرشو برگردوند سمت و یه چشمک زد و دوباره به کارش ادامه داد
الان گفت عاشقمه؟
داشتم تو دلم عروسی میگرفتم
کلیلیکلیلیییی
*ساعت ۹:۰۰
*از زبان ا.ت
جونگکوک صبحی مجبورم کرد یکساعتی بخوابم
بلند شدم و رفتم لباسمو پوشیدم
موهامو پایین بستم و یه تیکه از موهامو کج کردم
ساعت و دستبندمو پوشیدم
کیفمو برداشتم و از اتاق اومدم بیرون...از روی میز توی هال لپتاپ و گوشیمو و چندتا کاغذی برداشتم و کردم تو کیفم این کاغذا الان حکم طلا داشتن
همونجوری که از خونه میومدم بیرون زنگ زدم هانا
+الو هانا
×سلام ا.ت
+سلام...من دارم میام شرکت سرمایه گذاری نیم ساعت دیگه...
×نه تورو خدا نمیخواد با موتور بیای من تو راه خونه تم...تو مدیر پروژه ای ها
+چشم رئیس منتظرم(خنده)
×بای
از آسانسور اومدم بیرون و توی محوطه برج آپارتمانم وایستادم
متنظر موندم
آها اومد
دویدم و رفتم سمت ماشین هانا
×ا.ت...درست میبینم؟(تعجب)
+چی؟.چیشده مگه؟
×تو کت و شلوار لش نپوشیدی و کفش پاشنه بلند پوشیدی؟
+هانا یا همین الان راه میوفتی یا میزنم به سیم آخر ها...من دیشب نخوابیدم اعصابم خط خطیعععع
×اوکی بابا ببخشید...از جون ما بگذر...بدبخت اون کیم تهیونگ...😂😂
+کوفت..دیر شد راه بیوفت
×باشه باشه
اتفاقا تهیونگ رو ببینم حالمم بهتر میشه
یه لبخند زدم که سریع از روی صورتم محو شد
ا.ت اون خیلی وقته که از زندگیت رفته
(لازمه که باز یادآوری کنم که ا.ت جونگکوک رو به عنوان یه دوست ، دوست داره نه بیشتر نه کمتر...حسی کم تر از عشق و بالا تر از دوستی..! اما جونگکوک واقعا دوستش داره...حالا ببینیم اینا بلاخره بهم میرسن یا نه...منظورم جونگکوک و ا.ته😉)
۴.۵k
۳۰ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.