بادیگارد من
𝐌𝐲 𝐁𝐨𝐝𝐲𝐠𝐮𝐚𝐫𝐝
(𝐏𝐚𝐫𝐭 55)
"در حین غذا خوردنشون سکوتی بینشون بود که جونگ کوک شکست"
جونگ کوک: میگم یونا.... "در حالی که داشت به پیتزا اش سس میزد"
یونا: جانم
ات: جانم؟!... شما ها چقد زود پسر خاله دختر خاله شدین "پوکر"
جونگ کوک: "یه گاز از پیتزا زد و گفت" همونطور که تو و تهیونگ زود دختر خاله و پسر خاله شدین من و یونا هم همینطور شدیم چون از شما ها یاد گرفتیم"چشمک زد"
تهیونگ: "همینطور که نوشابه اش رو گذاشت زمین گفت" جونگ کوک دوباره داری زیادی چرت و پرت بلغور میکنیا... زیاد زر نزن احترام غذا خوردنمون و سفره رو نگه دار و کوفت کن "جدی"
"یونا و ات یکم با تعجب به تهیونگ نگاه میکنن و بعدش به جونگ کوک"
"جونگ کوک چیزی نگفت و فقط سرشو از رو تاسف تکون داد و خیلی آروم جوری که خودش بشنوه گفت بی جنبه ی غیرتی! "
"بعد از اینکه غذاشون خوردن جونگ کوک حساب کرد و از رستوران در اومدن و جلوی در وایستادن"
ات: خب.... انگار وقت رفتنه دیگه.... ممنونم ازت جونگ کوک به خاطر اینکه اومدی و کاری کردی بهمون خوش بگذره... بابت امروز ازت ممنونیم "جونگ کوک آروم بغل کرد"
"جونگ کوک تعجب کرد ولی بعدا لبخندی زد و اونم متقابل ات رو بغل کرد و گفت"
جونگ کوک: خواهش میکنم کاری نکردم که...
"از بغل هم اومدن بیرون و جونگ کوک گفته بود یونا رو میرسونه.....از هم خدافظی کردن و سوار ماشین شدن... ات لبخند رو لبش بود و هنگامی که داشت کمربندشو میبست متوجه ی اخم و عصبانیت تهیونگ شد که آروم روبه بهش گفت"
ات: اوممم.... تهیونگ میگم چیزی شده؟ این آخرا زیاد حوصله نداشتی احساس میکنم انگار عصبانی هستی و ..
"تا اومد بقیه ی حرفشو بگه که تهیونگ نزاشت و با جدیت کامل بدون اینکه بهش نگاه کنه ماشین روشن کرد و حرکت کرد و گفت"
تهیونگ: من چیزیم نیست خوبم.... مثل تو انقد زود پسر خاله و احمق و شاد نمیشم هیچ وقت من همچین اخلاقی ندارم....
ات: "با تعجب به تهیونگ زل زد" چ... چی داری می...
تهیونگ: لطفا ساکت باش بزار برسیم بعد برو به جونگ کوک زنگ بزن یا با دیوار حرف بزن من بیکار نیستم بشینم حرفای تورو گوش بدم اوکی؟؟
"ات با شوک به تهیونگ خیره بود که سرشو میندازه پایین و بدجوری با این حرفای تهیونگ دلش میشکنه و سرشو تکیه میده به شیشه و اشکاش شروع به ریختن میکنن... تهیونگ متوجه میشه ولی اهمیتی نمیده و به راهش ادامه میده....
ادامه اش تو کامنتا
(𝐏𝐚𝐫𝐭 55)
"در حین غذا خوردنشون سکوتی بینشون بود که جونگ کوک شکست"
جونگ کوک: میگم یونا.... "در حالی که داشت به پیتزا اش سس میزد"
یونا: جانم
ات: جانم؟!... شما ها چقد زود پسر خاله دختر خاله شدین "پوکر"
جونگ کوک: "یه گاز از پیتزا زد و گفت" همونطور که تو و تهیونگ زود دختر خاله و پسر خاله شدین من و یونا هم همینطور شدیم چون از شما ها یاد گرفتیم"چشمک زد"
تهیونگ: "همینطور که نوشابه اش رو گذاشت زمین گفت" جونگ کوک دوباره داری زیادی چرت و پرت بلغور میکنیا... زیاد زر نزن احترام غذا خوردنمون و سفره رو نگه دار و کوفت کن "جدی"
"یونا و ات یکم با تعجب به تهیونگ نگاه میکنن و بعدش به جونگ کوک"
"جونگ کوک چیزی نگفت و فقط سرشو از رو تاسف تکون داد و خیلی آروم جوری که خودش بشنوه گفت بی جنبه ی غیرتی! "
"بعد از اینکه غذاشون خوردن جونگ کوک حساب کرد و از رستوران در اومدن و جلوی در وایستادن"
ات: خب.... انگار وقت رفتنه دیگه.... ممنونم ازت جونگ کوک به خاطر اینکه اومدی و کاری کردی بهمون خوش بگذره... بابت امروز ازت ممنونیم "جونگ کوک آروم بغل کرد"
"جونگ کوک تعجب کرد ولی بعدا لبخندی زد و اونم متقابل ات رو بغل کرد و گفت"
جونگ کوک: خواهش میکنم کاری نکردم که...
"از بغل هم اومدن بیرون و جونگ کوک گفته بود یونا رو میرسونه.....از هم خدافظی کردن و سوار ماشین شدن... ات لبخند رو لبش بود و هنگامی که داشت کمربندشو میبست متوجه ی اخم و عصبانیت تهیونگ شد که آروم روبه بهش گفت"
ات: اوممم.... تهیونگ میگم چیزی شده؟ این آخرا زیاد حوصله نداشتی احساس میکنم انگار عصبانی هستی و ..
"تا اومد بقیه ی حرفشو بگه که تهیونگ نزاشت و با جدیت کامل بدون اینکه بهش نگاه کنه ماشین روشن کرد و حرکت کرد و گفت"
تهیونگ: من چیزیم نیست خوبم.... مثل تو انقد زود پسر خاله و احمق و شاد نمیشم هیچ وقت من همچین اخلاقی ندارم....
ات: "با تعجب به تهیونگ زل زد" چ... چی داری می...
تهیونگ: لطفا ساکت باش بزار برسیم بعد برو به جونگ کوک زنگ بزن یا با دیوار حرف بزن من بیکار نیستم بشینم حرفای تورو گوش بدم اوکی؟؟
"ات با شوک به تهیونگ خیره بود که سرشو میندازه پایین و بدجوری با این حرفای تهیونگ دلش میشکنه و سرشو تکیه میده به شیشه و اشکاش شروع به ریختن میکنن... تهیونگ متوجه میشه ولی اهمیتی نمیده و به راهش ادامه میده....
ادامه اش تو کامنتا
۵.۹k
۱۹ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.