درخواستی..
تک پارتی..وقتی بزرگترین مافیا بود..
-تمومش کن ا.ت..
به سمتش برگشتی و یک قدم بهش نزدیک شدی..داخل چشم های سردش نگاه کردی..خیلی خنثی داشت نگاهت میکرد..مثل همیشه نمیتونستی از نگاهش چیزی بفهمی..
-چیو تموم کنم..من بهت گفتم ازش بدم میاد..بهت گفتم دلم نمیخواد نزدیکش بشی...ولی تو چی انگار دارم با دیوار حرف میزنم..
همینطور بدون حرف داشت بهت نگاه میکرد..از نگاه اون تو یک بحث خیلی چرتی رو شروع کرده بودی..
-ا.ت..
همینطور که سرش پایین بود با صدای خیلی ارومی لب زد
-تمومش کن..
-اینقدر بزدل نباش..
سرش رو بالا اورد
-چی..
-اینقدر بزدل نباش مینهو..البته..کارت همینه..بزدل بودن تو خونته
از روی مبل بلند شد و سمتت اومد
-مواظب باش که چی میگی..
-چرا باید مراعات تو رو بکنم..چرا همیشه باید به حرف تو گوش بدم
-ا.ت...هشدار اخرمه ..مواظب حرفات باش...
-نه بابا..الان یک لاس زن داره بهم میگه چیکار کنم چیکار نکنم..مینهو ..تو خیلی خوب میدونی این دعوا الکی نیست و از سر یک حسادت کوچیک نیست..تو هیچوقت به حرفم گوش نمیدی..منم دیگه به حرفت گوش نمیدم..من سگت نیستم که هرچیزی گفتی عین اون دخترای دور و برت برات دم تکون بدم و به حرفت گوش بدم ..
عصبی شد..اینو میتونستی از چشماش بفهمی..همین رو میخواستی..میخواستی عصبی بشه
-هیچوقت نمیذاری من با دوست های پسرم جایی برم..ولی تو میتونی با دخترایی که دور و برت هستن قرار بزاری
-دهنتو بنند..
خیلی اروم اما عصبی گفت
-چیه...نکن به غرور مردونت برخورد.همینی دیگه..فقط بلدی سر بقیه داد بزنی و عقدتو سر بقیه خالی کنی..واقعا دست مریزاد داری مینهو افرین...همین کارورو بلدی انجام بدی..اینکه با بقیه لاس بزنی و باهاشون بخوابی...حرست رو سر بقیه خالی کنی..و بعد طوری رفتار کنی که انگار هیچی نشده..افرین بهت .. تبریک میدم..بی عرضه..
پشتت رو بهش کردی و سمت دیگهه قدم برداشتی.. میخواستی به اتاقت بری ..تا خواستی پله ی اول رو برداری که اول صدای بلند و بعد دردی تو شونت احساس کردی
-بهت گفتم مواظب باش چی میگی..خودت گوش ندادی..
نفست حبس شده بود...اون روت اسلحه کشیده بود و بعد بهت شلیک کرده بود
سمتش برگشتی
-تو..
اول نگاهی به تو و بعد به شونت که ازش خون میومد کرد..شوکه شد..
اسلحه از دستش افتاد
-م..من
سمتش رفتی و هولش دادی
-تو بهم گفتی عاشقمی..گفتی هرکاری میکنی تا من سالم باشم..اما...اما خودت ..با دست های خودت بهم شلیک کردی..تو قلب داری...یا اون تو فقط سنگه....
ازش فاصله گرفتی..
-ازت متنفرم مینهو..ازت متنفرم
سمت در رفتی و از اون جهنم دره یا به اصطلاح پنت هواسی که متعلق به مینهو بودخارج شدی ..دیگه تحمل نداشتی اونجا بمونی..نگاهی به شونت انداختی
حتی حرکت کردن هم برات سخت بود
سوییچ ماشین و گوشیت بالا بود..کلافه نفس عمیقی کشیدی...و پیاده سمت بیمارستانی که ماله خودت بود راه افتادی
.
.
.
ساعت از12 شب گذشته بود..اما مینهو پشیمون روی مبل وسط حال نشسته بود..سرش بین دست هاش بود و محکم پاش رو به زمین میکوبید
بعد از اینکه محکم پاش رو روی زمین کوبید و باشتاب از روی مبل بلند شد..سرش خیلی درد میکرد..نمیدونست چیکار کنه..گوشیت رو تو خونه جا گذشته بودی
سوییچ هم نبردی..نمیدونست..شرمند بود افرادش الان حتی زیر سنگ هم دنبالت بودن..
اما با چیزی که به ذهنش رسید سریع از جاش بلند شد و سمت در خونه رفت..
.
.
همینطور که داشتی گاز های خونی رو تو سینی فلزی میذاشتی به ساعت نگاه انداختی ..پوفی کشیدی..و کامل دستت رو پانسمان کردی..از روی صندلیت بلند شدی که یهو در اتاق کارت با شتاب باز شد
-ا.ت...
-اقا صبر..
-اشکال نداره میتونی بری..
به منشیت گفتی و به چشم های مینهو خیره شدی
-برو بیرون
-ا.ت ببین
-مینهو خواهش میکنم برو بیرون
-من به حرفات گوش دادم .. تو.هم الان به حرف های من گوش میدی
رو صندلیت نشستی..
-بگو
-ا.ت..معذرت میخوام..میدونم من..واقعا یک بزدلم..من باورم نمیشه که روی تنها عشقم اسلحه کشیدم..و بدتر از اون بهت شلیک کردم..راست میگی من باید به حرفت گوش میدادم..من..
از روی صندلیت بلند شدی سمت مینهو رفتی و و کراواتش رو باز کردی...و دوباره شروع کردی به بستنش...
-اره..تو بی عرضه ایی..احمقی..اما
کراواتش رو سفت بستی..که نفسش بند اومد
-دوست داشتی هم هستی
-ا...ا.ت
کراواتش رو باز کردی
-معذرت میخوام مینهو
-منم..م..مع..
لب هات رو رو لب های مینهو گذاشتی و بوسه ایی کوتاه مهمونش کردی
لبخندی زد و دستش رو روی بازوت کشید
-دستت درد نمیکنه..
-..هووم بد نیست
لبخندی زد و دستت رو گرفت
-بیا ..بیا بریم
لبخندی زدی وهمراهش راه افتادی
هانورا
-تمومش کن ا.ت..
به سمتش برگشتی و یک قدم بهش نزدیک شدی..داخل چشم های سردش نگاه کردی..خیلی خنثی داشت نگاهت میکرد..مثل همیشه نمیتونستی از نگاهش چیزی بفهمی..
-چیو تموم کنم..من بهت گفتم ازش بدم میاد..بهت گفتم دلم نمیخواد نزدیکش بشی...ولی تو چی انگار دارم با دیوار حرف میزنم..
همینطور بدون حرف داشت بهت نگاه میکرد..از نگاه اون تو یک بحث خیلی چرتی رو شروع کرده بودی..
-ا.ت..
همینطور که سرش پایین بود با صدای خیلی ارومی لب زد
-تمومش کن..
-اینقدر بزدل نباش..
سرش رو بالا اورد
-چی..
-اینقدر بزدل نباش مینهو..البته..کارت همینه..بزدل بودن تو خونته
از روی مبل بلند شد و سمتت اومد
-مواظب باش که چی میگی..
-چرا باید مراعات تو رو بکنم..چرا همیشه باید به حرف تو گوش بدم
-ا.ت...هشدار اخرمه ..مواظب حرفات باش...
-نه بابا..الان یک لاس زن داره بهم میگه چیکار کنم چیکار نکنم..مینهو ..تو خیلی خوب میدونی این دعوا الکی نیست و از سر یک حسادت کوچیک نیست..تو هیچوقت به حرفم گوش نمیدی..منم دیگه به حرفت گوش نمیدم..من سگت نیستم که هرچیزی گفتی عین اون دخترای دور و برت برات دم تکون بدم و به حرفت گوش بدم ..
عصبی شد..اینو میتونستی از چشماش بفهمی..همین رو میخواستی..میخواستی عصبی بشه
-هیچوقت نمیذاری من با دوست های پسرم جایی برم..ولی تو میتونی با دخترایی که دور و برت هستن قرار بزاری
-دهنتو بنند..
خیلی اروم اما عصبی گفت
-چیه...نکن به غرور مردونت برخورد.همینی دیگه..فقط بلدی سر بقیه داد بزنی و عقدتو سر بقیه خالی کنی..واقعا دست مریزاد داری مینهو افرین...همین کارورو بلدی انجام بدی..اینکه با بقیه لاس بزنی و باهاشون بخوابی...حرست رو سر بقیه خالی کنی..و بعد طوری رفتار کنی که انگار هیچی نشده..افرین بهت .. تبریک میدم..بی عرضه..
پشتت رو بهش کردی و سمت دیگهه قدم برداشتی.. میخواستی به اتاقت بری ..تا خواستی پله ی اول رو برداری که اول صدای بلند و بعد دردی تو شونت احساس کردی
-بهت گفتم مواظب باش چی میگی..خودت گوش ندادی..
نفست حبس شده بود...اون روت اسلحه کشیده بود و بعد بهت شلیک کرده بود
سمتش برگشتی
-تو..
اول نگاهی به تو و بعد به شونت که ازش خون میومد کرد..شوکه شد..
اسلحه از دستش افتاد
-م..من
سمتش رفتی و هولش دادی
-تو بهم گفتی عاشقمی..گفتی هرکاری میکنی تا من سالم باشم..اما...اما خودت ..با دست های خودت بهم شلیک کردی..تو قلب داری...یا اون تو فقط سنگه....
ازش فاصله گرفتی..
-ازت متنفرم مینهو..ازت متنفرم
سمت در رفتی و از اون جهنم دره یا به اصطلاح پنت هواسی که متعلق به مینهو بودخارج شدی ..دیگه تحمل نداشتی اونجا بمونی..نگاهی به شونت انداختی
حتی حرکت کردن هم برات سخت بود
سوییچ ماشین و گوشیت بالا بود..کلافه نفس عمیقی کشیدی...و پیاده سمت بیمارستانی که ماله خودت بود راه افتادی
.
.
.
ساعت از12 شب گذشته بود..اما مینهو پشیمون روی مبل وسط حال نشسته بود..سرش بین دست هاش بود و محکم پاش رو به زمین میکوبید
بعد از اینکه محکم پاش رو روی زمین کوبید و باشتاب از روی مبل بلند شد..سرش خیلی درد میکرد..نمیدونست چیکار کنه..گوشیت رو تو خونه جا گذشته بودی
سوییچ هم نبردی..نمیدونست..شرمند بود افرادش الان حتی زیر سنگ هم دنبالت بودن..
اما با چیزی که به ذهنش رسید سریع از جاش بلند شد و سمت در خونه رفت..
.
.
همینطور که داشتی گاز های خونی رو تو سینی فلزی میذاشتی به ساعت نگاه انداختی ..پوفی کشیدی..و کامل دستت رو پانسمان کردی..از روی صندلیت بلند شدی که یهو در اتاق کارت با شتاب باز شد
-ا.ت...
-اقا صبر..
-اشکال نداره میتونی بری..
به منشیت گفتی و به چشم های مینهو خیره شدی
-برو بیرون
-ا.ت ببین
-مینهو خواهش میکنم برو بیرون
-من به حرفات گوش دادم .. تو.هم الان به حرف های من گوش میدی
رو صندلیت نشستی..
-بگو
-ا.ت..معذرت میخوام..میدونم من..واقعا یک بزدلم..من باورم نمیشه که روی تنها عشقم اسلحه کشیدم..و بدتر از اون بهت شلیک کردم..راست میگی من باید به حرفت گوش میدادم..من..
از روی صندلیت بلند شدی سمت مینهو رفتی و و کراواتش رو باز کردی...و دوباره شروع کردی به بستنش...
-اره..تو بی عرضه ایی..احمقی..اما
کراواتش رو سفت بستی..که نفسش بند اومد
-دوست داشتی هم هستی
-ا...ا.ت
کراواتش رو باز کردی
-معذرت میخوام مینهو
-منم..م..مع..
لب هات رو رو لب های مینهو گذاشتی و بوسه ایی کوتاه مهمونش کردی
لبخندی زد و دستش رو روی بازوت کشید
-دستت درد نمیکنه..
-..هووم بد نیست
لبخندی زد و دستت رو گرفت
-بیا ..بیا بریم
لبخندی زدی وهمراهش راه افتادی
هانورا
۲۵.۹k
۱۵ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.