عشق ناپایدار 💔 ■Part 9■
(نامجون)
وقتی دایون رو دیدم انگار آب سرد رو سرم ریختن آخه اون چرا باید بیاد تا عذاب بکشه حتما آرا بیشعور دعوتش کرده ، وقتی تو جایگاه وایستادم دیدم اونم بهم خیره شده و چند لحظه ای چشم تو چشم شدیم تا اینکه چشمم به نایون افتاد که دست و پا میزد تا برم بغلش کنم دلم برای اون تنگ شده بود و دوست داشتم برم بغلش کنم اما نمیتونستم یکدفعه دیدم دایون نایون رو برگردوند سمت خودش و باهاش حرف زد که نایون سرشو برد تو سینه مادرش حدس میزنم داره گریه میکنه آخه اون با اینکه خیلی کوچولوعه ولی خیلی بابایی و حساسه و زود احساسات رو میفهمه ، چند دقیقه ای گذشت و نایون به حالت اولیه برگشت و دوباره به من خیره شد که همون موقع آرا اومد داخل و رو به روی من ایستاد بعد از چند دقیقه ما رسما زن و شوهر شدیم و عاقد گفت که اون رو ببوسم ، تردید داشتم چون دایون اونجا بود ولی در آخر بوسه کوتاهی زدم که بعدش دیدم دایون بغض کرده ، یکدفعه بلند شد و از سالن خارج شد منم چون نگرانش شدم به بهونه زنگ زدن به کسی از سالن خارج شدم و رفتم تو پارکینگ که دیدم دایون داره تو ماشین گریه میکنه ، میخواستم برم نزدیک ولی نمیتونستم آخه چی بگم بهش ، پشت یکی از ستون ها ایستادم تا اینکه بالاخره حال دایون بهتر شد و اشکاش رو پاک کرد و ماشین رو روشن کرد و رفت
[پرش زمانی به شیش سال بعد]
(دایون)
بعد از مدرسه رفتم دنبال نایون ، وقتی وارد مهد کودک شدم بدو اومد سمتم و منو بغل کرد
نایون: سلام مامانییی
دایون: سلام عشق من آماده ای بریم؟
نایون: بله
دایون: باشه بزار برم به مدیرتون خبر بدم
رفتم به مدیر مهد کودک اطلاع دادم و نایون رو بردم به باغ وحش چون بهش قول داده بودم ، اون با دیدن حیوونا خیلی ذوق میکرد و من از این بابت خیلی خوشحال بودم ، بعد از چندین ساعت چرخیدن رفتیم رستوران تا شام بخوریم
دایون: خب تو چی میخوری؟
نایون: پاستای گوشت
دایون: پس منم همونو میخورم
گارسون رو صدا زدم و سفارشات رو بهش دادم
دایون: خب امروز خوش گذشت؟
نایون: خیلییییی
دایون: خب فردا تعطیله به نظرت کجا بریم؟
نایون: بریم نمایشگاه کتاب
دایون: اوممم ایده خوبی بود حتما میریم
نایون: اخجوننن
به خوشحالیش لبخندی زدم و بعد از اون غذامون رسیدو مشغول خوردن شدیم ، غذامون رو خوردیم و رفتیم سوار ماشین شدیم تا بریم خونه ، وقتی رسیدیم دیدم نایون خوابش برده پس بغلش کردم و بردم گذاشتمش روی تخت و لباساش رو آروم جوری که بیدار نشه در آوردم و عوض کردم و پتو رو روش کشیدمو رفتم اتاق خودم و بعد از حموم و انجام روتین پوستیم خوابیدم
کپی ممنوع ❌
وقتی دایون رو دیدم انگار آب سرد رو سرم ریختن آخه اون چرا باید بیاد تا عذاب بکشه حتما آرا بیشعور دعوتش کرده ، وقتی تو جایگاه وایستادم دیدم اونم بهم خیره شده و چند لحظه ای چشم تو چشم شدیم تا اینکه چشمم به نایون افتاد که دست و پا میزد تا برم بغلش کنم دلم برای اون تنگ شده بود و دوست داشتم برم بغلش کنم اما نمیتونستم یکدفعه دیدم دایون نایون رو برگردوند سمت خودش و باهاش حرف زد که نایون سرشو برد تو سینه مادرش حدس میزنم داره گریه میکنه آخه اون با اینکه خیلی کوچولوعه ولی خیلی بابایی و حساسه و زود احساسات رو میفهمه ، چند دقیقه ای گذشت و نایون به حالت اولیه برگشت و دوباره به من خیره شد که همون موقع آرا اومد داخل و رو به روی من ایستاد بعد از چند دقیقه ما رسما زن و شوهر شدیم و عاقد گفت که اون رو ببوسم ، تردید داشتم چون دایون اونجا بود ولی در آخر بوسه کوتاهی زدم که بعدش دیدم دایون بغض کرده ، یکدفعه بلند شد و از سالن خارج شد منم چون نگرانش شدم به بهونه زنگ زدن به کسی از سالن خارج شدم و رفتم تو پارکینگ که دیدم دایون داره تو ماشین گریه میکنه ، میخواستم برم نزدیک ولی نمیتونستم آخه چی بگم بهش ، پشت یکی از ستون ها ایستادم تا اینکه بالاخره حال دایون بهتر شد و اشکاش رو پاک کرد و ماشین رو روشن کرد و رفت
[پرش زمانی به شیش سال بعد]
(دایون)
بعد از مدرسه رفتم دنبال نایون ، وقتی وارد مهد کودک شدم بدو اومد سمتم و منو بغل کرد
نایون: سلام مامانییی
دایون: سلام عشق من آماده ای بریم؟
نایون: بله
دایون: باشه بزار برم به مدیرتون خبر بدم
رفتم به مدیر مهد کودک اطلاع دادم و نایون رو بردم به باغ وحش چون بهش قول داده بودم ، اون با دیدن حیوونا خیلی ذوق میکرد و من از این بابت خیلی خوشحال بودم ، بعد از چندین ساعت چرخیدن رفتیم رستوران تا شام بخوریم
دایون: خب تو چی میخوری؟
نایون: پاستای گوشت
دایون: پس منم همونو میخورم
گارسون رو صدا زدم و سفارشات رو بهش دادم
دایون: خب امروز خوش گذشت؟
نایون: خیلییییی
دایون: خب فردا تعطیله به نظرت کجا بریم؟
نایون: بریم نمایشگاه کتاب
دایون: اوممم ایده خوبی بود حتما میریم
نایون: اخجوننن
به خوشحالیش لبخندی زدم و بعد از اون غذامون رسیدو مشغول خوردن شدیم ، غذامون رو خوردیم و رفتیم سوار ماشین شدیم تا بریم خونه ، وقتی رسیدیم دیدم نایون خوابش برده پس بغلش کردم و بردم گذاشتمش روی تخت و لباساش رو آروم جوری که بیدار نشه در آوردم و عوض کردم و پتو رو روش کشیدمو رفتم اتاق خودم و بعد از حموم و انجام روتین پوستیم خوابیدم
کپی ممنوع ❌
۸۰.۵k
۲۸ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۶۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.