رمان عشق مخفیانه 🖤🤍⛓️
رمان عشق مخفیانه 🖤🤍⛓️
پارت ۴
فردا صبح
دیانا: از خواب بیدار شدم صورتم رو شستم یه ست هودی خاکستری پوشیدم و از ارباب اجازه گرفتم و رفتم بیرون ، میخواستم برم برای ارباب یدونه عطر بخرم
....
ارسلان : دیانا اومد خونه با یه عطر جدید
دیانا : یه عطر برای ارباب خریدم و برگشتم امارت ، ارباب ازم تشکر کرد و عطر ازم گرفت ... نمیدونم چرا یه حس خاصی به ارسلان دارم هر روز بهش وابسته تر میشم
ارسلان : احساس میکنم هرروز دارم به دیانا وابسته تر میشم
...
دیانا : داشتم ظرف هارو میشستم که
پارت ۴
فردا صبح
دیانا: از خواب بیدار شدم صورتم رو شستم یه ست هودی خاکستری پوشیدم و از ارباب اجازه گرفتم و رفتم بیرون ، میخواستم برم برای ارباب یدونه عطر بخرم
....
ارسلان : دیانا اومد خونه با یه عطر جدید
دیانا : یه عطر برای ارباب خریدم و برگشتم امارت ، ارباب ازم تشکر کرد و عطر ازم گرفت ... نمیدونم چرا یه حس خاصی به ارسلان دارم هر روز بهش وابسته تر میشم
ارسلان : احساس میکنم هرروز دارم به دیانا وابسته تر میشم
...
دیانا : داشتم ظرف هارو میشستم که
۷.۲k
۱۰ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.