فن فیک out of breath "پارت 21"
از رفتارای تهیونگ خسته شدم ، عصبی بود و سرد رفتار میکرد و انگار یکچیزی بود که میخواست بگه اما نمیتونست
روی کاناپه دراز کشیدم ..حوصله تهیونگ رو که این چند وقت هرشب قبل از خواب کلی داد میزد رو نداشتم.
چشمام و بستم با لگد آرومی که به پاهام زد چشمام و باز کردم
سورا: چی میخوای؟
تهیونگ: قهری باهام ؟ پاشو بیا رو تخت.
اخم کردم
سورا: نمیخوام ، برو با هرکی دیگه که جدیدن باهاش کیف میکنی
تهیونگ: داری مزخرف میگی ، زود باش بلند شو
+نمیخوام
دوباره چشمام و بستم و سعی کردم بهش توجه نکنم. با لگد دیگه ای که بهم زد عصبی شدم
+چته روانی؟
-فراموش نکن من هنوزم رئیستم و از اونجایی که خریدمت حق دارم بهت دستور بدم ، تو ام باید بهم گوش بدی . زود باش پاشو
+عاشقم نبودی؟
-معلومه که..
بقیه حرفش و ادامه نداد
+خب؟
-بسه دیگه حوصله حرف زدن با تورو ندارم.
پاهام و گرفت و انداختم رو کولش و با عصبانیت پرتابم کرد رو تخت
با عجله دکمه های پیراهن مشکیش و باز میکرد
تهیونگ:دیگه به حرفم گوش نمیدی؟ فراموش کردی به جز اون رئیس لعنتی و صافت ، ددیت هم هستم و میتونم به فاکت بدم؟
سورا: نمیتونی کار خاصی انجام بدی کیم تهیونگ دردش دیگه برام عادی شده
دستم و گذاشتم رو تخت و خواستم بلند شم که دستش و مشت کرد و گذاشت رو سینم و دوباره خوابوندتم رو تخت
تهیونگ: نه نه ، اشتباه نکن ، اینبار دیگه اون آدم صافت و مهربون قبلی نیستم یجوری به فاکت میدم که نتونی راه بری
سعی میکردم دستش و پس بزنم ولی اون با لبخند بهم خیره شده بود
دراز کشید روی شکمم و طوری به لبام حمله ور شد که از الان فهمیدم کارَم تمومه
با طعم خونی که تو دهنم پخش شد تصمیم گرفت ازم جدا بشه . دستم و رو لبام که الان پاره و خونی شده بود کشیدم
+وحشی
-این اولاشه ، قول بده گریه نکنی باشه؟
گردنم و بو کشید و دندونای ومپایریشو فرو کرد تو گردنم و مکید
جیغ نسبتا بلندی زدم که خوشحال شد از اینکه بالاخره تونست کاری کنه جیغ بزنم
-ببین ددیت راست کرده نظرت چیه مخالفت نکنی و بزاری کارم و انجام بدم؟
+باید قول بدی که خشن نباشی
-نه دیگه نمیشه ، چرا همش تو باید لذت ببری؟
فرصت حرف زدن نداد و زبونش و روی شکمم کشید و پایین پاهام متوقف شد
تهیونگ: اجازه دارم؟
+نه!
لبهاش و غنچه کرد و دوباره مثل بچه ها شد: لطفاااا
+نهههه
یکهو اخم کرد و به طور کلی عوض شد ، تهیونگ: دَدیز مُود !
*از اونجایی که ادمین تاحالا اسمات ننوشته دیگه ادامه نمیدم*😂
---
با صدای زنگ که تو کل خونه پیچید به زور از بغل تهیونگ بلند شدم و لباسام و پوشیدم ، آرومی چشمهاش و باز کرد و نگاهم کرد
زنگ پشت سرهم زده میشد
+پاشو ته ، برو در و باز کن ، خدمتکارا چیکار میکنن پس؟
-مـن...
خمیازه ای کشید و ادامه داد: دیشب گفتم برن خونه ، فضولی میکردن
+باشه برو در و باز کن.
-من لُختم!
+هوووففف تهیونگگگ
بدو بدو راهرو رو گذروندم و به سمت در رفتم ، دستگیره در و پایین کشیدم و با دیدن خانم کیم موهام و دور گردنم پخش کردم
اومد تو و درم پشت سرش بست
±سلام دخترم ، خوبی؟
سورا: اممم.. سلام اومانا خوبم
خانم کیم: نمیخوای ازم پذیرایی کنی؟ تهیونگ کجاست؟
کمک کردم کت مشکی رنگش رو در بیاره و بعد از چوب لباسی کت رو اویزون کردم
دستش و گرفتم و به سمت کاناپه راهنماییش کردم
+شما بشینید تهیونگ هم میاد
دوییدم تو آشپزخونه و با دیدن قهوه ای که ته قهوه ساز مونده بود لبخند خوشحالی زدم ، بعد از داغ کردن قهوه لیوان و به سمت خانم کیم گرفتم
خم شدم و گفتم: بفرمایید
لیوان و تو دستهاش گرفت و روی میز گذاشت
خانم کیم: گردنت چی شده؟
+چ..چی؟
پرسید: گردن و سینه هات کبود شدن ،چرا؟
یقه ی لباسم و بالا کشیدم و با گونه های قرمز سرفه ای کردم
+دیروز .. از پله ها افتادم
خانم کیم:کدوم پله؟ پله های اینجا؟
+بله..
خانم کیم:اینجا که پله نداره ، اگرهم داشته باشه باید دست و پاهات کبود میشد نه سینه و گردنت ، ببینم.. شیطونی کردید؟
تهیونگ داد زد: سورااا
لبخند ضایعی تحویل خانم کیم دادم و به سمت اتاق دوییدم ، در و باز کردم و بعد رفتم تو اتاق و نفس عمیقی کشیدم
+مرسی که نجاتم دادی ، مادرت داشت با نگاهش قورتم میداد
-من هیچ لباسی ندارم
+یعنی چی؟
کمد لباسهاش و باز کردم و با دیدن یه میلیارد و هفتصد میلیون لباسی که داشت پوزخند زدم
+اینا چیَن پس؟
-باهاشون راحت نیستم
یه تیشرت سفید و شلوار گشادِ مشکی پرتاب کردم رو سرش و گفتم: انقدر لوس نشو و اینارو بپوش
با صدای مامان تهیونگ به سمت در خروجی رفتم که تهیونگ دستم و کشید و من رو بین دیوار و خودش حبس کرد
دستم و روی سینه اش کشیدم و لبخند زدم
+تهیونگ ، درست نیست اینجا باشیم مادرت ناراحت میشه
-یه راند دیگه بریم؟!
+تِههههه
-باشه باشه
عجله ای بوسه روی لبهام گذاشت و رفت عقب
روی کاناپه دراز کشیدم ..حوصله تهیونگ رو که این چند وقت هرشب قبل از خواب کلی داد میزد رو نداشتم.
چشمام و بستم با لگد آرومی که به پاهام زد چشمام و باز کردم
سورا: چی میخوای؟
تهیونگ: قهری باهام ؟ پاشو بیا رو تخت.
اخم کردم
سورا: نمیخوام ، برو با هرکی دیگه که جدیدن باهاش کیف میکنی
تهیونگ: داری مزخرف میگی ، زود باش بلند شو
+نمیخوام
دوباره چشمام و بستم و سعی کردم بهش توجه نکنم. با لگد دیگه ای که بهم زد عصبی شدم
+چته روانی؟
-فراموش نکن من هنوزم رئیستم و از اونجایی که خریدمت حق دارم بهت دستور بدم ، تو ام باید بهم گوش بدی . زود باش پاشو
+عاشقم نبودی؟
-معلومه که..
بقیه حرفش و ادامه نداد
+خب؟
-بسه دیگه حوصله حرف زدن با تورو ندارم.
پاهام و گرفت و انداختم رو کولش و با عصبانیت پرتابم کرد رو تخت
با عجله دکمه های پیراهن مشکیش و باز میکرد
تهیونگ:دیگه به حرفم گوش نمیدی؟ فراموش کردی به جز اون رئیس لعنتی و صافت ، ددیت هم هستم و میتونم به فاکت بدم؟
سورا: نمیتونی کار خاصی انجام بدی کیم تهیونگ دردش دیگه برام عادی شده
دستم و گذاشتم رو تخت و خواستم بلند شم که دستش و مشت کرد و گذاشت رو سینم و دوباره خوابوندتم رو تخت
تهیونگ: نه نه ، اشتباه نکن ، اینبار دیگه اون آدم صافت و مهربون قبلی نیستم یجوری به فاکت میدم که نتونی راه بری
سعی میکردم دستش و پس بزنم ولی اون با لبخند بهم خیره شده بود
دراز کشید روی شکمم و طوری به لبام حمله ور شد که از الان فهمیدم کارَم تمومه
با طعم خونی که تو دهنم پخش شد تصمیم گرفت ازم جدا بشه . دستم و رو لبام که الان پاره و خونی شده بود کشیدم
+وحشی
-این اولاشه ، قول بده گریه نکنی باشه؟
گردنم و بو کشید و دندونای ومپایریشو فرو کرد تو گردنم و مکید
جیغ نسبتا بلندی زدم که خوشحال شد از اینکه بالاخره تونست کاری کنه جیغ بزنم
-ببین ددیت راست کرده نظرت چیه مخالفت نکنی و بزاری کارم و انجام بدم؟
+باید قول بدی که خشن نباشی
-نه دیگه نمیشه ، چرا همش تو باید لذت ببری؟
فرصت حرف زدن نداد و زبونش و روی شکمم کشید و پایین پاهام متوقف شد
تهیونگ: اجازه دارم؟
+نه!
لبهاش و غنچه کرد و دوباره مثل بچه ها شد: لطفاااا
+نهههه
یکهو اخم کرد و به طور کلی عوض شد ، تهیونگ: دَدیز مُود !
*از اونجایی که ادمین تاحالا اسمات ننوشته دیگه ادامه نمیدم*😂
---
با صدای زنگ که تو کل خونه پیچید به زور از بغل تهیونگ بلند شدم و لباسام و پوشیدم ، آرومی چشمهاش و باز کرد و نگاهم کرد
زنگ پشت سرهم زده میشد
+پاشو ته ، برو در و باز کن ، خدمتکارا چیکار میکنن پس؟
-مـن...
خمیازه ای کشید و ادامه داد: دیشب گفتم برن خونه ، فضولی میکردن
+باشه برو در و باز کن.
-من لُختم!
+هوووففف تهیونگگگ
بدو بدو راهرو رو گذروندم و به سمت در رفتم ، دستگیره در و پایین کشیدم و با دیدن خانم کیم موهام و دور گردنم پخش کردم
اومد تو و درم پشت سرش بست
±سلام دخترم ، خوبی؟
سورا: اممم.. سلام اومانا خوبم
خانم کیم: نمیخوای ازم پذیرایی کنی؟ تهیونگ کجاست؟
کمک کردم کت مشکی رنگش رو در بیاره و بعد از چوب لباسی کت رو اویزون کردم
دستش و گرفتم و به سمت کاناپه راهنماییش کردم
+شما بشینید تهیونگ هم میاد
دوییدم تو آشپزخونه و با دیدن قهوه ای که ته قهوه ساز مونده بود لبخند خوشحالی زدم ، بعد از داغ کردن قهوه لیوان و به سمت خانم کیم گرفتم
خم شدم و گفتم: بفرمایید
لیوان و تو دستهاش گرفت و روی میز گذاشت
خانم کیم: گردنت چی شده؟
+چ..چی؟
پرسید: گردن و سینه هات کبود شدن ،چرا؟
یقه ی لباسم و بالا کشیدم و با گونه های قرمز سرفه ای کردم
+دیروز .. از پله ها افتادم
خانم کیم:کدوم پله؟ پله های اینجا؟
+بله..
خانم کیم:اینجا که پله نداره ، اگرهم داشته باشه باید دست و پاهات کبود میشد نه سینه و گردنت ، ببینم.. شیطونی کردید؟
تهیونگ داد زد: سورااا
لبخند ضایعی تحویل خانم کیم دادم و به سمت اتاق دوییدم ، در و باز کردم و بعد رفتم تو اتاق و نفس عمیقی کشیدم
+مرسی که نجاتم دادی ، مادرت داشت با نگاهش قورتم میداد
-من هیچ لباسی ندارم
+یعنی چی؟
کمد لباسهاش و باز کردم و با دیدن یه میلیارد و هفتصد میلیون لباسی که داشت پوزخند زدم
+اینا چیَن پس؟
-باهاشون راحت نیستم
یه تیشرت سفید و شلوار گشادِ مشکی پرتاب کردم رو سرش و گفتم: انقدر لوس نشو و اینارو بپوش
با صدای مامان تهیونگ به سمت در خروجی رفتم که تهیونگ دستم و کشید و من رو بین دیوار و خودش حبس کرد
دستم و روی سینه اش کشیدم و لبخند زدم
+تهیونگ ، درست نیست اینجا باشیم مادرت ناراحت میشه
-یه راند دیگه بریم؟!
+تِههههه
-باشه باشه
عجله ای بوسه روی لبهام گذاشت و رفت عقب
۳۷.۵k
۲۶ دی ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.