بدون تو...
بدونتو...
دوپارتی
گوشی رو برداشتم..
+آقای چانگ چیزی شده؟
-همین الان یه مصاحبه توپ برات ردیف کردم..
نگاهی به موقعیتم انداختم و فورا گفتم..
+متاسفانه من نمیتونم برم..
-ا/تتت بعد از مدت ها یه کار واست ردیف کردم نه اوردنت چیه دیگه..
+آقای چانگگ اخه با عقل جور درمیاد؟ اصلا هوارو دیدی؟ من تو این هوای برفی چجوری برم؟!
-الکی بهونه ی برفو نکن.. میدونم رفتی بار.. آدرسو برات میفرستم.. یه راست از همونجا برو.. فعلا..
+آقای چاننگگ آق.. اوووففف
دال به سمتم برگشت..
-چی شده؟
+برای یه مصاحبه باید برم..
-تو این هوای برفی؟!
کیفمو رو شونم گذاشتم..
+ببخشید... مجبورم دیگه..
-باشه.. منم با بچها یکم دیگه میمونیم بعدش میریم خونه هامون..
+اوم.. خوش بگذره..
.........................................
تا نگاهم به اون کوچه ی متروکه افتاد دلم هُری ریخت..
+خدایا.. غلط کردم خبرنگار شدم..این چه وضعشه اخه..
نگاهی به آدرس تو گوشی انداختم...
+اینجا نوشته ویلا..! ویلاش تو این کوچه ی متروکس؟!
ناچار آهسته شروع به قدم گذاشتن تو اون کوچهی تنگ و تاریک کردم..
بعد از کمی رفتن هنوز به ته کوچه نرسیده بودم که ویلای بزرگی نظرمو به خودش جلب کرد..
بعد از زدن در و باز شدنش به داخل رفتم..
+واییی اینجارووو.. خداشانسس بدهه
جلو تر رفتم و وارد شدم..
خدمتکاری جلو اومد و ادای احترام کرد..
-خوش اومدین..
+ممنونم.. برای مصاحبه اومدم..
-بله.. مطلعم.. دارن حاضر میشن..
با احترام دستشو به سمت مبل دراز کرد و ادامه داد:
-اینجا منتظر بمونین..
سری تکون دادم و آهسته نشستم..
بعد از شناسایی دور تا دور اونجا بالاخره صدای کفش هایی نظرمو جلب کرد..
+جونگ..کوک؟
-ا/ت..؟
دوپارتی
گوشی رو برداشتم..
+آقای چانگ چیزی شده؟
-همین الان یه مصاحبه توپ برات ردیف کردم..
نگاهی به موقعیتم انداختم و فورا گفتم..
+متاسفانه من نمیتونم برم..
-ا/تتت بعد از مدت ها یه کار واست ردیف کردم نه اوردنت چیه دیگه..
+آقای چانگگ اخه با عقل جور درمیاد؟ اصلا هوارو دیدی؟ من تو این هوای برفی چجوری برم؟!
-الکی بهونه ی برفو نکن.. میدونم رفتی بار.. آدرسو برات میفرستم.. یه راست از همونجا برو.. فعلا..
+آقای چاننگگ آق.. اوووففف
دال به سمتم برگشت..
-چی شده؟
+برای یه مصاحبه باید برم..
-تو این هوای برفی؟!
کیفمو رو شونم گذاشتم..
+ببخشید... مجبورم دیگه..
-باشه.. منم با بچها یکم دیگه میمونیم بعدش میریم خونه هامون..
+اوم.. خوش بگذره..
.........................................
تا نگاهم به اون کوچه ی متروکه افتاد دلم هُری ریخت..
+خدایا.. غلط کردم خبرنگار شدم..این چه وضعشه اخه..
نگاهی به آدرس تو گوشی انداختم...
+اینجا نوشته ویلا..! ویلاش تو این کوچه ی متروکس؟!
ناچار آهسته شروع به قدم گذاشتن تو اون کوچهی تنگ و تاریک کردم..
بعد از کمی رفتن هنوز به ته کوچه نرسیده بودم که ویلای بزرگی نظرمو به خودش جلب کرد..
بعد از زدن در و باز شدنش به داخل رفتم..
+واییی اینجارووو.. خداشانسس بدهه
جلو تر رفتم و وارد شدم..
خدمتکاری جلو اومد و ادای احترام کرد..
-خوش اومدین..
+ممنونم.. برای مصاحبه اومدم..
-بله.. مطلعم.. دارن حاضر میشن..
با احترام دستشو به سمت مبل دراز کرد و ادامه داد:
-اینجا منتظر بمونین..
سری تکون دادم و آهسته نشستم..
بعد از شناسایی دور تا دور اونجا بالاخره صدای کفش هایی نظرمو جلب کرد..
+جونگ..کوک؟
-ا/ت..؟
۸.۹k
۱۹ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.