➖⃟♥️•• 𝒓𝒊𝒈𝒉𝒕 𝒉𝒆𝒂𝒓𝒕 𝒑²⁶
از زبان جونگ کوک:
رفتم دنبال دکتر دکتر رو پیدا کردم رفتیم یهو دیدم خبری از مریضمون نیست اعصابم خیلی خورد شده بود تمام بادیگاردا رو خبر کردم نمیتونه زیاد دور شده باشه بعد تقریبا یک ساعت بعدش یانگ زنگ زد و گفت پیداش کرده رفتیم دنبالش و اووردیمش تو بیمارستان و آزمایش رو گرفتیم بعد چند دقیقه چشماش رو باز کرد
از زبان خودم:
چشمام رو باز کردم با چهره عصبانی ارباب روبه رو شدم بلند شدم و نشستم اومد سمتم با ترس بهش نگاه میکردم یه سیلی محکم بهم زد
_چرا میخواستی فرار کنی!
خواست دوومی رو بزنه که یانگ به دادم رسیدم گرفتنش و بردنش بیرون جای کبودی صورتم رو گرفته بودم و اشک میریختم بعد چند دقیقه یکی اومد تو اتاقم یانگ بود اومد و رو صندلی نشست
_اون واقعا عاشقته...میدونم برات سخته...
_پ چرا همچین کاری کردی
_هوفف اصا بهش وانمود کن
_چی!
_وانمود کن که عاشقشی
_نمیتونم
_خواهش میکنم
_نه
_هوفف باید بمونیم تا جواب آزمایشات رو بدن
و رفت بیرون سرمو گذاشته بودم وسط ذانو هام و اشک میریختم بعد یک ساعت جونگ کوک وارد شد روی صندلی نشست با دیدنش صورتمو کردم اونور و پتو رو کشیدم رو خودم چشمام رو بستم و خوابم برد چشمام رو باز کردم و با جونگ کوک که روی صندلی خوابش برده بود مواجه شدم ... خیلی کیوت شده بود یه لبخند زدم پتو رو برداشتم و گذاشتم رو پاهاش رو تخت نشستم من مجبورم مجبورم عاشقش باشم من ... من مال اون شدم یهو از خواب پرید نگاهم رو ازش دزدیدم
_ساعت چنده؟
به ساعت نگاه کردم
_۱۰:۳۰صبح
_عه جواب آزمایشات اومده به دکتر میگم بیارتشون اتاق
جونگ کوک رفت دنبال دکتر همینطور تو فکر جونگ کوک بودم که دکتر وارد شد یه لبخند گنده رو لباش بود جونگ کوک پشت سرش دست به کمر با نگرانی نگا میکرد دکتر لبهاش رو باز کرد
رفتم دنبال دکتر دکتر رو پیدا کردم رفتیم یهو دیدم خبری از مریضمون نیست اعصابم خیلی خورد شده بود تمام بادیگاردا رو خبر کردم نمیتونه زیاد دور شده باشه بعد تقریبا یک ساعت بعدش یانگ زنگ زد و گفت پیداش کرده رفتیم دنبالش و اووردیمش تو بیمارستان و آزمایش رو گرفتیم بعد چند دقیقه چشماش رو باز کرد
از زبان خودم:
چشمام رو باز کردم با چهره عصبانی ارباب روبه رو شدم بلند شدم و نشستم اومد سمتم با ترس بهش نگاه میکردم یه سیلی محکم بهم زد
_چرا میخواستی فرار کنی!
خواست دوومی رو بزنه که یانگ به دادم رسیدم گرفتنش و بردنش بیرون جای کبودی صورتم رو گرفته بودم و اشک میریختم بعد چند دقیقه یکی اومد تو اتاقم یانگ بود اومد و رو صندلی نشست
_اون واقعا عاشقته...میدونم برات سخته...
_پ چرا همچین کاری کردی
_هوفف اصا بهش وانمود کن
_چی!
_وانمود کن که عاشقشی
_نمیتونم
_خواهش میکنم
_نه
_هوفف باید بمونیم تا جواب آزمایشات رو بدن
و رفت بیرون سرمو گذاشته بودم وسط ذانو هام و اشک میریختم بعد یک ساعت جونگ کوک وارد شد روی صندلی نشست با دیدنش صورتمو کردم اونور و پتو رو کشیدم رو خودم چشمام رو بستم و خوابم برد چشمام رو باز کردم و با جونگ کوک که روی صندلی خوابش برده بود مواجه شدم ... خیلی کیوت شده بود یه لبخند زدم پتو رو برداشتم و گذاشتم رو پاهاش رو تخت نشستم من مجبورم مجبورم عاشقش باشم من ... من مال اون شدم یهو از خواب پرید نگاهم رو ازش دزدیدم
_ساعت چنده؟
به ساعت نگاه کردم
_۱۰:۳۰صبح
_عه جواب آزمایشات اومده به دکتر میگم بیارتشون اتاق
جونگ کوک رفت دنبال دکتر همینطور تو فکر جونگ کوک بودم که دکتر وارد شد یه لبخند گنده رو لباش بود جونگ کوک پشت سرش دست به کمر با نگرانی نگا میکرد دکتر لبهاش رو باز کرد
۱۳۴.۶k
۰۷ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.