وقتی استاد جدیدته..
وقتی استاد جدیدته..
و امروز قرار بود استاد جدید ریاضی تون رو ببینید
همه داشتن غرغر میکردن
ولی با دیدن مرد مقابل کلاس در سکوت فرو رفت همه
جذب زیبایی و خوشتیپی معلم شده بودن ولی این سکوت با حرف های مرد شکسته شد...
_خوب من استاد جدید شما هستم بزارید خودمو معرفی کنم من کیم سونگمین هستم امیدوارم باهم خوب کنار بیایم
اول اسم تون رو میخونم...
تو جذب اون شده بودی
خشکت زده بود
که با صدای مرد مقابل به خودت اومدی
با صدا زدن اسمت بلند شدی
و گفتی حاظر....
مرد به صورت درهم برهم تو خندید حتی خنده هاش هم زیبا بود...
به خاطر خنده ای مرد خجالت کشیدی
و سرتو پایین انداختی
و نشستی سرجات دلت نمیخواست
این لحظه تموم بشه
و زنگ دانشگاه به صدا دراومد
به مرد نگاهی کردی...
و مرد نگاه شو بهت داد لبخند دلنشینی زد و.... با قدم های اروم نزدیکت میشد
تقریبا فاصله کمی بین تون بود
باز محوش شدی...
محو اون مرد شدیــ
قلبت هرلحضه تندتر میزد..
سکوتی که بین تون بود با صدای مرد شکسته شد
و لب زد_: تو ات بودی درسته
از ریاضی چیزی متوجه شدی؟
راستی اگه سوالی داشتی میتونی ازم بپرسی
*شما با کسی دررابطه هستید ؟
با این حرفت مرد تعجب کرد
و خندید یکم صورت شو نزدیک صورتت کرد
و با لحنی مهربونی گفت..
که با کسی در رابطه نیست
با شنیدن اینکه با کسی در رابطه نیست خوشحال شدی و نگاه تو به مرد دادی.....
میخواستی باهاش یکم دیگه
صحبت کنی
ولی با پیشنهاد مرد که باهاش تا اتاق پرستاری برید تا چندتا وسیله از خانم پرستار دانشگاه بگیرید
خوشحال شدی و پیشنهاد مرد رو قبول کردی ولی هرگاه به طرف اتاق پرستاری رفتید کسی نبود و....
و امروز قرار بود استاد جدید ریاضی تون رو ببینید
همه داشتن غرغر میکردن
ولی با دیدن مرد مقابل کلاس در سکوت فرو رفت همه
جذب زیبایی و خوشتیپی معلم شده بودن ولی این سکوت با حرف های مرد شکسته شد...
_خوب من استاد جدید شما هستم بزارید خودمو معرفی کنم من کیم سونگمین هستم امیدوارم باهم خوب کنار بیایم
اول اسم تون رو میخونم...
تو جذب اون شده بودی
خشکت زده بود
که با صدای مرد مقابل به خودت اومدی
با صدا زدن اسمت بلند شدی
و گفتی حاظر....
مرد به صورت درهم برهم تو خندید حتی خنده هاش هم زیبا بود...
به خاطر خنده ای مرد خجالت کشیدی
و سرتو پایین انداختی
و نشستی سرجات دلت نمیخواست
این لحظه تموم بشه
و زنگ دانشگاه به صدا دراومد
به مرد نگاهی کردی...
و مرد نگاه شو بهت داد لبخند دلنشینی زد و.... با قدم های اروم نزدیکت میشد
تقریبا فاصله کمی بین تون بود
باز محوش شدی...
محو اون مرد شدیــ
قلبت هرلحضه تندتر میزد..
سکوتی که بین تون بود با صدای مرد شکسته شد
و لب زد_: تو ات بودی درسته
از ریاضی چیزی متوجه شدی؟
راستی اگه سوالی داشتی میتونی ازم بپرسی
*شما با کسی دررابطه هستید ؟
با این حرفت مرد تعجب کرد
و خندید یکم صورت شو نزدیک صورتت کرد
و با لحنی مهربونی گفت..
که با کسی در رابطه نیست
با شنیدن اینکه با کسی در رابطه نیست خوشحال شدی و نگاه تو به مرد دادی.....
میخواستی باهاش یکم دیگه
صحبت کنی
ولی با پیشنهاد مرد که باهاش تا اتاق پرستاری برید تا چندتا وسیله از خانم پرستار دانشگاه بگیرید
خوشحال شدی و پیشنهاد مرد رو قبول کردی ولی هرگاه به طرف اتاق پرستاری رفتید کسی نبود و....
۱۷.۳k
۰۵ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.