(پایان ما)
«پارت هشت»
+میدونی من کیم؟منو میشناسی؟
_چرا این سوال رو میپرسی؟
+چون حس میکنم من تو رو میشناسم.
_خب باید بگم ... درست فکر میکنی . من همونم مایکم ...ما یک اکیپ بودیم .من ، تو ، جنا و رز.
نمیتونم باور کنم . یعنی...امکان داره اون باشه.چون اون خودشه .
+هنوزم بوی وانیل و اقیانوس و یخ میدی.!
چیییییی؟ این چی بود من گفتم این حرف ناخودآگاه بود اما باعث شد اون سرشو بیاره بالا .
باد پاییزی به موهاش میزنه و چتری هاش بالا میرن و حالا قیافش واضحه.
احساس میکنم تو یک دریای آروم هستم و همه چیز رو خیلی بد میشنوم.
_حالت خوبه آملیا؟!
وقتی اسممو میگه از خود بی خود میشم و سرش داد میزنم.
+عوضی آشغال! چرا رفتی چرا منو تنها گذاشتی ؟ من داشتم از نبودنت دق میکردم!
جلوی دهنمو میگیرم.
چرا امروز اینجوری شدم.حس میکنم دیوانه شدم.یعنی فهمید دوسش داشتم و دارم؟!
دست خودم نیست اما فرار میکنم و با تمام توانم میدوم.
_هی صبر کن آملیا.
به پشت سرم نگاه میکنم و اون داره با سرعت بالا به سمتم میاد.
همینجوری که گریه میکنم پشت بوته ها قایم میشم تا بره .
+میدونی من کیم؟منو میشناسی؟
_چرا این سوال رو میپرسی؟
+چون حس میکنم من تو رو میشناسم.
_خب باید بگم ... درست فکر میکنی . من همونم مایکم ...ما یک اکیپ بودیم .من ، تو ، جنا و رز.
نمیتونم باور کنم . یعنی...امکان داره اون باشه.چون اون خودشه .
+هنوزم بوی وانیل و اقیانوس و یخ میدی.!
چیییییی؟ این چی بود من گفتم این حرف ناخودآگاه بود اما باعث شد اون سرشو بیاره بالا .
باد پاییزی به موهاش میزنه و چتری هاش بالا میرن و حالا قیافش واضحه.
احساس میکنم تو یک دریای آروم هستم و همه چیز رو خیلی بد میشنوم.
_حالت خوبه آملیا؟!
وقتی اسممو میگه از خود بی خود میشم و سرش داد میزنم.
+عوضی آشغال! چرا رفتی چرا منو تنها گذاشتی ؟ من داشتم از نبودنت دق میکردم!
جلوی دهنمو میگیرم.
چرا امروز اینجوری شدم.حس میکنم دیوانه شدم.یعنی فهمید دوسش داشتم و دارم؟!
دست خودم نیست اما فرار میکنم و با تمام توانم میدوم.
_هی صبر کن آملیا.
به پشت سرم نگاه میکنم و اون داره با سرعت بالا به سمتم میاد.
همینجوری که گریه میکنم پشت بوته ها قایم میشم تا بره .
۱.۶k
۰۶ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.