گایز میخوام فیکو ادامه بدممممم
گایز میخوام فیکو ادامه بدممممم
عشقی در سئول
#part۵۰
خب حد اقل برم از سوپرمارکت نزدیک خونه
خرت و پرت بخرم...
بعد خرید که داشتم میرفتم سمت خونه، گوشیم زنگ خورد...
شماره ناشناس بود...
اولش ترسیدم نکنه ژانگ مین سو فهمیده من بودم!..
برای همین با ترس و لرز جواب دادم...
ا/ت:...الو؟؟با ترس جواب تلفونو دادم...
ا/ت:... ا... الو؟؟
دکتر:سلام ا/ت دکترم...
ا/ت:(نفس راحتی کشیدم و گفتم)آهه سلام دکتر خوبین؟...
دکتر:ممنون... تو چطوری؟ بهتری؟
ا/ت:مرسی از صبح تا الان یه بار حالم بد شد فقط... با اینکه چند دقیقه ی پیش خیلی ترسیده بودم، ولی هیچیم نشد...
دکتر:چرا ترسیده بودی؟
ا/ت:... شما فکر کنید ی چیزی مثل فیلم ترسناک بوده.😂
دکتر:خب نباید با این حالت فیلم ترسناک ببینی دیگه
ا/ت:... بله ببخشید...
دکتر:خب... برو استراحت کن دیگه... فعلا
ا/ت:خداحافظ
دکتر:راستی ا/ت!!!
ا/ت:بله دکتر
دکتر:همونطور ک گفته بودم و طبق چیزی که تهیونگ میخواست، امروز برات ی پرستار میاد از طرف خودم...
ا/ت:خیلی ممنون ولی من از پس خودم بر میام
دکتر:خب اولا اینکه تهیونگ گفت حتما برات پرستار بیاد، دوم اینکه نه نمیتونی... ممکنه حالت خیلی بد بشه باید یکی باشه پیشت حتما... احتمالا تا اخر شب بیاد
ا/ت:خیلی ممنون...
خداحافظی کردیم... اما ی چیزی ک خیلی منو تو فکر فرو برد، این بود که چرا تـهـیـونـگ،خواسته بود برام پرستار بیاد؟... از فکرش اومدم بیرون
فورا رفتم تو خونه و خودمو ولو کردم تو کاناپه...
ا/ت:هوفففف...شانس اوردم جونگکوک نبودااا... ولی چقدر ترسیده بودم. 😂😂
تلوزیون رو روشن کردم و شبکهها رو بالا پایین میکردم... در همون حالت یه بسته از اون چیپسایی که خریده بودم رو باز کردم و شروع کردم به خوردن
ا/ت:... ای بابااا هیچ شبکه ای هیچی نمیـ... اااااا کنسرتمووون!!!!
نشستم به دیدن کنسرت چند ساعت پیشمون...
ی ساعتی گذشت و رسید جایی ک من حالم بد شد...
ا/ت:اوووو چقدر محکم خوردم به جیمین!!:/ 😂... جونگکوک چقدر ترسیده:)... بانی ببخشید که اینطوری شد...
همینطوری که میدیدم با اهنگش بلند بلند میخوندم...
چقدر داشت خوش میگذشت...
۲۰ لایک
عشقی در سئول
#part۵۰
خب حد اقل برم از سوپرمارکت نزدیک خونه
خرت و پرت بخرم...
بعد خرید که داشتم میرفتم سمت خونه، گوشیم زنگ خورد...
شماره ناشناس بود...
اولش ترسیدم نکنه ژانگ مین سو فهمیده من بودم!..
برای همین با ترس و لرز جواب دادم...
ا/ت:...الو؟؟با ترس جواب تلفونو دادم...
ا/ت:... ا... الو؟؟
دکتر:سلام ا/ت دکترم...
ا/ت:(نفس راحتی کشیدم و گفتم)آهه سلام دکتر خوبین؟...
دکتر:ممنون... تو چطوری؟ بهتری؟
ا/ت:مرسی از صبح تا الان یه بار حالم بد شد فقط... با اینکه چند دقیقه ی پیش خیلی ترسیده بودم، ولی هیچیم نشد...
دکتر:چرا ترسیده بودی؟
ا/ت:... شما فکر کنید ی چیزی مثل فیلم ترسناک بوده.😂
دکتر:خب نباید با این حالت فیلم ترسناک ببینی دیگه
ا/ت:... بله ببخشید...
دکتر:خب... برو استراحت کن دیگه... فعلا
ا/ت:خداحافظ
دکتر:راستی ا/ت!!!
ا/ت:بله دکتر
دکتر:همونطور ک گفته بودم و طبق چیزی که تهیونگ میخواست، امروز برات ی پرستار میاد از طرف خودم...
ا/ت:خیلی ممنون ولی من از پس خودم بر میام
دکتر:خب اولا اینکه تهیونگ گفت حتما برات پرستار بیاد، دوم اینکه نه نمیتونی... ممکنه حالت خیلی بد بشه باید یکی باشه پیشت حتما... احتمالا تا اخر شب بیاد
ا/ت:خیلی ممنون...
خداحافظی کردیم... اما ی چیزی ک خیلی منو تو فکر فرو برد، این بود که چرا تـهـیـونـگ،خواسته بود برام پرستار بیاد؟... از فکرش اومدم بیرون
فورا رفتم تو خونه و خودمو ولو کردم تو کاناپه...
ا/ت:هوفففف...شانس اوردم جونگکوک نبودااا... ولی چقدر ترسیده بودم. 😂😂
تلوزیون رو روشن کردم و شبکهها رو بالا پایین میکردم... در همون حالت یه بسته از اون چیپسایی که خریده بودم رو باز کردم و شروع کردم به خوردن
ا/ت:... ای بابااا هیچ شبکه ای هیچی نمیـ... اااااا کنسرتمووون!!!!
نشستم به دیدن کنسرت چند ساعت پیشمون...
ی ساعتی گذشت و رسید جایی ک من حالم بد شد...
ا/ت:اوووو چقدر محکم خوردم به جیمین!!:/ 😂... جونگکوک چقدر ترسیده:)... بانی ببخشید که اینطوری شد...
همینطوری که میدیدم با اهنگش بلند بلند میخوندم...
چقدر داشت خوش میگذشت...
۲۰ لایک
۵.۳k
۰۶ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.