purple love
purple love
پارت۲۴
چند روز بعد
ات
توی اتاق نشسته بودم،غرق خوندن کتابی که لیسا بهم معرفی کرده بود بودم که با صدای در به خودم اومدم
ات.بیا تو
بابام اومد داخل
ات.اع شمایین بابا،چیزی شده؟
بابام نشست کنارم روی تخت
بابا.اره دخترم،امشب قرارع عموتینا بیان اینجا،اما نه به خاطر ما برای تو قراره بیان
ات.برای من؟مگه چیشده
بابا.خب راستش،عموت به من گفته که جیمین از تو خوشش میاد دخترم،تو هم دوسش داری؟
سرمو انداختم پایین
بابا.دخترم راستشو بگو دوسش داری یانه؟
ات.اره بابا خب منم دوسش دارم اما...
بابا.خب اگه دوسش چرا اذیتش میکنی؟اونم مثل خودت عاشقه،بگم امشب بیان
چشمامو به معنی اره روی هم گذاشتم بابامم یه لبخند زدو رفت بیرون،وقتی از اتاق رفت بیرون میخاستم از خوشحالی جیغ بکشم،سرمو گذاشتم رو بالش یه جیغ خفیف کشیدم بلاخره به آرزوم رسیدم،خدایا مرسییییی
رفتم سمت کمدم تا یه لباس خوب برای شب انتخاب کنم که بعد از کلی گشتن بلاخره پیدا کردم یه لباس کوتاهع لیمویی رفتم حموم
بعد از سی مین دراومدم موهامو با سشوار خشک کردمو حالت دادم بعدش یه آرایش ساده کردمو لباسمو پوشیدم همین موقع مامانم اومد
م.ا.دخترم بیا پایین مهمونا اومدم
ات.چشم مامان
خیلی استرس داشتم از طرفی خیلی هم خوشحال بودم
رفتم پایین که جیمینو دیدم داشت منو نگاه میکرد به بقیه سلام کردمو نشستم روی مبل کنار بابام
توی این مدت همش متوجه نگاه های جیمین روی خودم میشدم،بعد از کلی بحث تصمیم گرفتن تاریخ ازدواجو بزارن برای یک ماه دیگه،اما هنوز یه چیز دیگه هم هست،هنوزم نفهمیدم اون دختره که جیمین داشت باهاش حرف میزد کیه
ات.یع چیزی هست
زنعمو.جانم عزیزم بگو
ات.اون دختری که جیمین داشت باهاش حرف میزد کیه؟؟
جیمین یه نگاه به مامانش انداخت زنعمو هم همزمان جیمین رو نگاه کرد
زنعمو.اون خواهر جیمینه!
ات و بقیه.چییی؟
زنعمو.حدود دو سال از ازدواج منو عموت گذشته بود اما بچه دار نمیشدیم،ما رفتیم دکتر اما دکتر گفت که من نمیتونم بچه بیارم به خاطر همین رفتیم پرورشگاهو یه دختر اووردیم وقتی اون دختر پنج سالش شد من فهمیدم که باردارم،اون بچه جیمین بود وقتی جیمین به دنیا اومد اون دختر ناراحت بود که ما ولش کنیم اما هیچ تبعیضی بین اونو جیمین نداشتیم تا الان که بزرگ شدهو جیمین به عنوان خواهرش اونو دوست داره
توی این مدت داشتم با تعجب به زنعموم نگاه میکردم،چقد در مورد جیمین قضاوت کردم همش فکر میکردم ازدواج کرده
جیمین.خب این مشکلم حل شد ات؟....
شرطا
۳۴ لایک
۳۳ کامنت
به پارت آخر نزدیک میشیم
پارت۲۴
چند روز بعد
ات
توی اتاق نشسته بودم،غرق خوندن کتابی که لیسا بهم معرفی کرده بود بودم که با صدای در به خودم اومدم
ات.بیا تو
بابام اومد داخل
ات.اع شمایین بابا،چیزی شده؟
بابام نشست کنارم روی تخت
بابا.اره دخترم،امشب قرارع عموتینا بیان اینجا،اما نه به خاطر ما برای تو قراره بیان
ات.برای من؟مگه چیشده
بابا.خب راستش،عموت به من گفته که جیمین از تو خوشش میاد دخترم،تو هم دوسش داری؟
سرمو انداختم پایین
بابا.دخترم راستشو بگو دوسش داری یانه؟
ات.اره بابا خب منم دوسش دارم اما...
بابا.خب اگه دوسش چرا اذیتش میکنی؟اونم مثل خودت عاشقه،بگم امشب بیان
چشمامو به معنی اره روی هم گذاشتم بابامم یه لبخند زدو رفت بیرون،وقتی از اتاق رفت بیرون میخاستم از خوشحالی جیغ بکشم،سرمو گذاشتم رو بالش یه جیغ خفیف کشیدم بلاخره به آرزوم رسیدم،خدایا مرسییییی
رفتم سمت کمدم تا یه لباس خوب برای شب انتخاب کنم که بعد از کلی گشتن بلاخره پیدا کردم یه لباس کوتاهع لیمویی رفتم حموم
بعد از سی مین دراومدم موهامو با سشوار خشک کردمو حالت دادم بعدش یه آرایش ساده کردمو لباسمو پوشیدم همین موقع مامانم اومد
م.ا.دخترم بیا پایین مهمونا اومدم
ات.چشم مامان
خیلی استرس داشتم از طرفی خیلی هم خوشحال بودم
رفتم پایین که جیمینو دیدم داشت منو نگاه میکرد به بقیه سلام کردمو نشستم روی مبل کنار بابام
توی این مدت همش متوجه نگاه های جیمین روی خودم میشدم،بعد از کلی بحث تصمیم گرفتن تاریخ ازدواجو بزارن برای یک ماه دیگه،اما هنوز یه چیز دیگه هم هست،هنوزم نفهمیدم اون دختره که جیمین داشت باهاش حرف میزد کیه
ات.یع چیزی هست
زنعمو.جانم عزیزم بگو
ات.اون دختری که جیمین داشت باهاش حرف میزد کیه؟؟
جیمین یه نگاه به مامانش انداخت زنعمو هم همزمان جیمین رو نگاه کرد
زنعمو.اون خواهر جیمینه!
ات و بقیه.چییی؟
زنعمو.حدود دو سال از ازدواج منو عموت گذشته بود اما بچه دار نمیشدیم،ما رفتیم دکتر اما دکتر گفت که من نمیتونم بچه بیارم به خاطر همین رفتیم پرورشگاهو یه دختر اووردیم وقتی اون دختر پنج سالش شد من فهمیدم که باردارم،اون بچه جیمین بود وقتی جیمین به دنیا اومد اون دختر ناراحت بود که ما ولش کنیم اما هیچ تبعیضی بین اونو جیمین نداشتیم تا الان که بزرگ شدهو جیمین به عنوان خواهرش اونو دوست داره
توی این مدت داشتم با تعجب به زنعموم نگاه میکردم،چقد در مورد جیمین قضاوت کردم همش فکر میکردم ازدواج کرده
جیمین.خب این مشکلم حل شد ات؟....
شرطا
۳۴ لایک
۳۳ کامنت
به پارت آخر نزدیک میشیم
۲۰.۸k
۰۵ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.