وانشات خونآشامی ~آشنایی خونین~pt29
": وای ممنون.
وقتی رسیدی دم در
اون یکی نگهبان کیفتو ازت خاست
دادی بهش
خیلی ترسیدی ک پیداش کنه
کیفتو ریخت.. گشت
": این چ بی احترامی ب خانم ا. ت است
ا. ت: مهم نیی بزار بگرده داره کارشو مکنه
با گفتن این حرفت دیگ بیشتر نگشت
داد بهت و معذرت خاست
ا. ت: ممنون خسته نباشید
و رفتی
تو کل راه فقط گریه میکردی.. این مدت عذاب وجدان داشتی.. ک میتونستی تهیونگ رو پیدا کنی ولی خودت نکردی.. فهمیدی ک همه اون عذاب وجدانات بی دلیل بوده
*شب*
تو اشپزخونه داشتی غذا میپختی یهویی دستتو خیلی بد بریدی
کیفتو همون جا گذاشته بودی
توی کیفت چسب زخم بود خاستی درش بیاری
(نامه رو از جای مخفی دراورده بودی و دبار خونده بودیش)
ک خون ریخت رو نامه چسبو بستی و نامه رو برداشتی
دیدی زیر خون ی چیزایی دیده میشه
پس ادامه داشت نوشته هاش
یادت اومد جوهری ک اونجا بود همش ت ازش استفاده میکردی و خیلی کم مونده بود
ب خاطر همین مجبور شده ک نصفشو با مدادی ک انسان ها فق با خونشون میتونن بخونن بنویسه
دستتو دباره بریدی
و خونشو روش ریختی
ادامه نامه: امعذرت میخام جوهرش تموم شد.. امیدوارم بتونی بخونیش.. امیدوارم.. هروقت دلت خاست منو ببینی کلمه: دلم برات تنگ شده، میخام کنارم باشی رو بگو احساس میکنم و میام کنارت.. اابته باید گردنبندت تو. گردنت باشه
زود گردنبندتو گذاشتی گردنت
رفتی حال رو مبل نشستی
با گریه گفی: تهیونگ دلم برات تنگ شده.. میخام کنارم باشی...(بلندتر گفی) تهیونگگگ دلم برات تنگ شدهههه.. میخام کنارم باشی...
همچنین چن بار گفی و هربار بلندتر
ک دیدی پسرت از پله ها میاد پایین
رفتی سمتش زود
یوجین: مامان چرا گریه مکنی
ا. ت: مامان گریه نمکنه.. داره تمرین میکنه
یوجین: تمرین چی
ا. ت: اومم.. تمرینه.. تمرینه اینک میتونم بازیگر باشم یا نه... نمیخای مامانت بازیگر شه؟
یوجین: اره میخام.. وای مامان چق قشنگ میشه
ا. ت: اره مامان قربونت.. حالا بخاب ک دیگ دیر شده هاا..
یوجین: باشه مامان
تا پسرت خابش برد کنارش موندی و بعدش رفتی پایین
از پله ها ک اومدی پایین یهویی یکی از پشت دهنتو بست و برت گردونت
همونجوری موندی نمیدونستی باور کنی ک تهیونگ اومده
همونجوری با شوک نگاش میکردی و کم کم اشکات میریختن
اومد جلو و بغلت کرد
تو بغلش گریه هات بیشتر میشد
بعد ی دیقه تو بغلش ازش فاصله گرفتی و زدی ب سینش
ا. ت: تا حالا چرا نیومدی هااا... میدونی هیچ تو این مدت چی کشیدیم..
یجوری مظلوم نگات میکرد
ا. ت: اونجوری نگام نکن... من باهات قهرم
تهیونگ: بعد شش سال هنوز باهام قهری
سرتو ب معنای نه تکون دادی
و بغلش کردی
چن دیقه تو بغلش موندی
ازش فاصله گرفتی گفی: میخای ببینیش
سرشو تکون داد
و بردیش بالا کنار پسرتون
وقتی رسیدی دم در
اون یکی نگهبان کیفتو ازت خاست
دادی بهش
خیلی ترسیدی ک پیداش کنه
کیفتو ریخت.. گشت
": این چ بی احترامی ب خانم ا. ت است
ا. ت: مهم نیی بزار بگرده داره کارشو مکنه
با گفتن این حرفت دیگ بیشتر نگشت
داد بهت و معذرت خاست
ا. ت: ممنون خسته نباشید
و رفتی
تو کل راه فقط گریه میکردی.. این مدت عذاب وجدان داشتی.. ک میتونستی تهیونگ رو پیدا کنی ولی خودت نکردی.. فهمیدی ک همه اون عذاب وجدانات بی دلیل بوده
*شب*
تو اشپزخونه داشتی غذا میپختی یهویی دستتو خیلی بد بریدی
کیفتو همون جا گذاشته بودی
توی کیفت چسب زخم بود خاستی درش بیاری
(نامه رو از جای مخفی دراورده بودی و دبار خونده بودیش)
ک خون ریخت رو نامه چسبو بستی و نامه رو برداشتی
دیدی زیر خون ی چیزایی دیده میشه
پس ادامه داشت نوشته هاش
یادت اومد جوهری ک اونجا بود همش ت ازش استفاده میکردی و خیلی کم مونده بود
ب خاطر همین مجبور شده ک نصفشو با مدادی ک انسان ها فق با خونشون میتونن بخونن بنویسه
دستتو دباره بریدی
و خونشو روش ریختی
ادامه نامه: امعذرت میخام جوهرش تموم شد.. امیدوارم بتونی بخونیش.. امیدوارم.. هروقت دلت خاست منو ببینی کلمه: دلم برات تنگ شده، میخام کنارم باشی رو بگو احساس میکنم و میام کنارت.. اابته باید گردنبندت تو. گردنت باشه
زود گردنبندتو گذاشتی گردنت
رفتی حال رو مبل نشستی
با گریه گفی: تهیونگ دلم برات تنگ شده.. میخام کنارم باشی...(بلندتر گفی) تهیونگگگ دلم برات تنگ شدهههه.. میخام کنارم باشی...
همچنین چن بار گفی و هربار بلندتر
ک دیدی پسرت از پله ها میاد پایین
رفتی سمتش زود
یوجین: مامان چرا گریه مکنی
ا. ت: مامان گریه نمکنه.. داره تمرین میکنه
یوجین: تمرین چی
ا. ت: اومم.. تمرینه.. تمرینه اینک میتونم بازیگر باشم یا نه... نمیخای مامانت بازیگر شه؟
یوجین: اره میخام.. وای مامان چق قشنگ میشه
ا. ت: اره مامان قربونت.. حالا بخاب ک دیگ دیر شده هاا..
یوجین: باشه مامان
تا پسرت خابش برد کنارش موندی و بعدش رفتی پایین
از پله ها ک اومدی پایین یهویی یکی از پشت دهنتو بست و برت گردونت
همونجوری موندی نمیدونستی باور کنی ک تهیونگ اومده
همونجوری با شوک نگاش میکردی و کم کم اشکات میریختن
اومد جلو و بغلت کرد
تو بغلش گریه هات بیشتر میشد
بعد ی دیقه تو بغلش ازش فاصله گرفتی و زدی ب سینش
ا. ت: تا حالا چرا نیومدی هااا... میدونی هیچ تو این مدت چی کشیدیم..
یجوری مظلوم نگات میکرد
ا. ت: اونجوری نگام نکن... من باهات قهرم
تهیونگ: بعد شش سال هنوز باهام قهری
سرتو ب معنای نه تکون دادی
و بغلش کردی
چن دیقه تو بغلش موندی
ازش فاصله گرفتی گفی: میخای ببینیش
سرشو تکون داد
و بردیش بالا کنار پسرتون
۹۸.۳k
۰۸ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.