دستمم شکست الان تموم کردم
پارت ۵
از زبان ات
تغریبا آخرای مهمونی بود و یغریبا همه رفته بودند ک تهیونگ اومد سمتم منم ک تا دیدمش ب اون اتفاقی ک افتاد فک کردم و سرخ شدم و خجالت کشیدم از خودم ولی سعی کردم ک ب روی خودم نیارم
تهیونگ
الان دیگه تغریبا همه رفته بودن و این ی فرست بود ک اونو ب ی جای خلوت ببرم و بدزدم ولی اون اتفاقی ک افتاد.....نمیدونم ولش کن خیلی باش مهربون بودم باید باش یکم خشن تر برخورد کنم البته وقتی ک دزدیدمش اما چجوری دلم نمیاد ک ولی باید ب خاطر انتقامم بتونم رفتم سمت ات و بش گفتم:ات میشه بریم ی جایی ک کسی نباشه حرف بزنیم
ات چون بش اعتماد داشتم گفتم:امم باشه بریم ولی کجا
تهیونگ:اونجا
ات:باشه ولی من برم از یونا خدافظی کنم بیام بریم
تهیونگ:باش برو از طرف منم خدافظی کن
ات گفتم باش و رفتم سمت یونا
یونا
یونا:بهبه دختر معلومه کجایی
ات:کجا باشم همینجا تو مهمونی بودم دیگه،حالام اومدم خدافظی کنم
یونا:وایسا وایسا اون موقع ک رفته بودی دسشویی وقتی اومدی چیشد
ات:ییونا میشه بعدا برات بگم
یونا:باشه برو ولی ولی اگه بم نگی یا بخوای دروغ بگی خودت میدونی و من
ات:باش باش میگم بت حالا فعلا خدافظ
یونا:خدافظ
از زبان ات
خدافظی ک کردم با تهیونگ رفتم سمت اونجایی ک بش اشاره کرده بود نا گفته نماند ک میترسیدم ولی خب بازم رفتم بعد دیدم تهیونگ دست دور گردنم کرد و ی چیزی گذاش رو دهنم میخواستم جیغ بزنم ک چشمم سیاهی رف
از زبان تهیونگ
ی پارچه الکلی کردم ک وقتی رسیدیم اونجا بزارم رو دهن ات ک بیهوش بشه و بعد اینکه اون بیهوش شد با ماشین رفتم سمت عمارتم
من تنها زندگی میکنم و تغریبا کل تم عنارتم مشکی خاکستریه شاید ات بترسه اما بازم ب نفعمه و براید استایل بعلش کردم و بردمش تو اتاقش و لباسشو عوض کردم چون میدونستم با اون لباس نمیتونه راحت بخوابه ولی ات خیلی پوست خیلی سفیدی داره مخصوصا پاهای ظریفش
و هرچی ک اون مغز منحرفتون فک کنه ولی خواهشا بیش از اندازه فک نکین اونجا باش رابطه جنسی نداشته البته فعلا
ی روز بعد
پدر ات
این دختره هرزه کجا موند کجاس پس میخواد آبروم ببره جلو مردم بهترین خاستگار و جور کردم چقدم قراره سود کنم البته اگه اون هرزه تشریف بیاره
۵ ساعت ساعت بعد
خانواده خواستگار رو ب پدر ات:آقا و خانم کیم دخترتون ک خونه نیستن میدونم ک مجبورش کردین و راضی نیستن ولی من میخوان پیرم با دختری باشه ک هم اون و هم پسرم همدیگه رو دوس داشته باشن و ی عمر کنار هم باشن و نسل منو ادامه بدن با اجازه ما بریم
از زبان ات
وقتی ک بیدار شدم.....
۲۰لایک ۲۰کامنت
بچه ها این آخرین باریه ک بدون اینکه شرطا کامل شه پارت جدید میذارم پس لطفا شرطا رو کامل کنین
از زبان ات
تغریبا آخرای مهمونی بود و یغریبا همه رفته بودند ک تهیونگ اومد سمتم منم ک تا دیدمش ب اون اتفاقی ک افتاد فک کردم و سرخ شدم و خجالت کشیدم از خودم ولی سعی کردم ک ب روی خودم نیارم
تهیونگ
الان دیگه تغریبا همه رفته بودن و این ی فرست بود ک اونو ب ی جای خلوت ببرم و بدزدم ولی اون اتفاقی ک افتاد.....نمیدونم ولش کن خیلی باش مهربون بودم باید باش یکم خشن تر برخورد کنم البته وقتی ک دزدیدمش اما چجوری دلم نمیاد ک ولی باید ب خاطر انتقامم بتونم رفتم سمت ات و بش گفتم:ات میشه بریم ی جایی ک کسی نباشه حرف بزنیم
ات چون بش اعتماد داشتم گفتم:امم باشه بریم ولی کجا
تهیونگ:اونجا
ات:باشه ولی من برم از یونا خدافظی کنم بیام بریم
تهیونگ:باش برو از طرف منم خدافظی کن
ات گفتم باش و رفتم سمت یونا
یونا
یونا:بهبه دختر معلومه کجایی
ات:کجا باشم همینجا تو مهمونی بودم دیگه،حالام اومدم خدافظی کنم
یونا:وایسا وایسا اون موقع ک رفته بودی دسشویی وقتی اومدی چیشد
ات:ییونا میشه بعدا برات بگم
یونا:باشه برو ولی ولی اگه بم نگی یا بخوای دروغ بگی خودت میدونی و من
ات:باش باش میگم بت حالا فعلا خدافظ
یونا:خدافظ
از زبان ات
خدافظی ک کردم با تهیونگ رفتم سمت اونجایی ک بش اشاره کرده بود نا گفته نماند ک میترسیدم ولی خب بازم رفتم بعد دیدم تهیونگ دست دور گردنم کرد و ی چیزی گذاش رو دهنم میخواستم جیغ بزنم ک چشمم سیاهی رف
از زبان تهیونگ
ی پارچه الکلی کردم ک وقتی رسیدیم اونجا بزارم رو دهن ات ک بیهوش بشه و بعد اینکه اون بیهوش شد با ماشین رفتم سمت عمارتم
من تنها زندگی میکنم و تغریبا کل تم عنارتم مشکی خاکستریه شاید ات بترسه اما بازم ب نفعمه و براید استایل بعلش کردم و بردمش تو اتاقش و لباسشو عوض کردم چون میدونستم با اون لباس نمیتونه راحت بخوابه ولی ات خیلی پوست خیلی سفیدی داره مخصوصا پاهای ظریفش
و هرچی ک اون مغز منحرفتون فک کنه ولی خواهشا بیش از اندازه فک نکین اونجا باش رابطه جنسی نداشته البته فعلا
ی روز بعد
پدر ات
این دختره هرزه کجا موند کجاس پس میخواد آبروم ببره جلو مردم بهترین خاستگار و جور کردم چقدم قراره سود کنم البته اگه اون هرزه تشریف بیاره
۵ ساعت ساعت بعد
خانواده خواستگار رو ب پدر ات:آقا و خانم کیم دخترتون ک خونه نیستن میدونم ک مجبورش کردین و راضی نیستن ولی من میخوان پیرم با دختری باشه ک هم اون و هم پسرم همدیگه رو دوس داشته باشن و ی عمر کنار هم باشن و نسل منو ادامه بدن با اجازه ما بریم
از زبان ات
وقتی ک بیدار شدم.....
۲۰لایک ۲۰کامنت
بچه ها این آخرین باریه ک بدون اینکه شرطا کامل شه پارت جدید میذارم پس لطفا شرطا رو کامل کنین
۳۶.۱k
۲۹ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.