نمیتونم فراموشت کنم p21
نمیتونم فراموشت کنم p21
برگشتم نگاش کنم که دیدم خوابیده
خیلی ناز خوابیده بود میخاستم راحت باشه
پس وایسادم بغل و صندلی لدورا رو دادم عقب تا راحت بخوابه
و دوباره راه افتادم
(فلش بک به وقتی که رسیدن)
*دایون ویو*
رسیدیم همه ماشینامونو پارک کردیم
رفتیم داخل
یهو دیدم جیمین لدورا رو براید استایل
بغل کرده
دایون:عااا..
هنوز حرفم تموم نشده بود که
جیمین:خب خوابش برده بود سعی کردم بیدارش کنم
ولی بیدار نشد
دایون:اوکییی
بعد این حرفم جیمین اومد لدورا رو گذاشت رو مبل
منم رفتم نشستم بغل لدورا
تا بیدارش کنم
اول میخواستم اروم بیدارش کنم ولی بیدار نشد
رفتم در گوشش و یکم بلند ولی جوری که کسی نشنوه
گفتم لدورا گند زدی
لدورا از بچگی همش میخواست کاری کنه که دیگرانو از خودش راضی نگه داره ازین کلمه میترسید
یهو مثله جن زده ها پاشد و گفت
لدورا:ببخشید ببخشید
بچها تعجب کرده بودن
درحالی که داشتم خندمو کنترل میکردم پاشدم لدورا رو کرفتم بردم سمت اتاقش و گفتم
دایون:چیزی نیست احتمالا خواب دیده
لدورا بردم تو اتاق
دایون:اام خب چیزه..ببخشید مجبور شدم
لدورا:خیلی بیشعوری
برو وسایلمو بیار میخوام لباس عوض کنم
دایون:اهم.باشه
رفتم پایین کوله خودمو لدورا رو ورداشتم
به بقیه هم اتاقاشونو نشون دادم
و گفتم حاضر شن بریم بیرون
بردم کوله لدورا رو دادم و خودم رفتم اتاقم
و وسایلمو چیدم قرار بود یه هفته بمونیم
پس از بیمارستان مرخصی گرفتم
رفتم کمدمو باز کردم
یه لباس برداشتم و پوشیدم
تینت لبم رو زدم و موهامو شونه کردم
و گوشیمو ورداشتم از اتاق رفتم بیرون
همه حاضر بودن
دایون:خب..کجا بریم؟
بورام:بریم ساحل
هانول:اره اره بریم ساحل
جیمین و لدورا:منم موافقم
جیمین و لدورا به هم نگاه کردن
کوک:عه همه عشق و عاشقیا اینطوری شروع میشه
کوک:هیونگ توهم از سینگلی دراومدی
جیمین و لدورا:یاااااا...
کوک:دیدین دوروز دیگه خودشون اعتراف میکنن
یوری:یاا کوکی ولشون کن لدورا مثله گوجه شده
دایون:خیلی خب بسه دیگه بریم
همه:باشه
چون خونه تا ساحل نزدیک بود پیداه رفتیم
....
بلخرهههه بعد قرن ها اومدم
اسلاید دو لباس دایون
اسلاید سه لباس لدورا
برگشتم نگاش کنم که دیدم خوابیده
خیلی ناز خوابیده بود میخاستم راحت باشه
پس وایسادم بغل و صندلی لدورا رو دادم عقب تا راحت بخوابه
و دوباره راه افتادم
(فلش بک به وقتی که رسیدن)
*دایون ویو*
رسیدیم همه ماشینامونو پارک کردیم
رفتیم داخل
یهو دیدم جیمین لدورا رو براید استایل
بغل کرده
دایون:عااا..
هنوز حرفم تموم نشده بود که
جیمین:خب خوابش برده بود سعی کردم بیدارش کنم
ولی بیدار نشد
دایون:اوکییی
بعد این حرفم جیمین اومد لدورا رو گذاشت رو مبل
منم رفتم نشستم بغل لدورا
تا بیدارش کنم
اول میخواستم اروم بیدارش کنم ولی بیدار نشد
رفتم در گوشش و یکم بلند ولی جوری که کسی نشنوه
گفتم لدورا گند زدی
لدورا از بچگی همش میخواست کاری کنه که دیگرانو از خودش راضی نگه داره ازین کلمه میترسید
یهو مثله جن زده ها پاشد و گفت
لدورا:ببخشید ببخشید
بچها تعجب کرده بودن
درحالی که داشتم خندمو کنترل میکردم پاشدم لدورا رو کرفتم بردم سمت اتاقش و گفتم
دایون:چیزی نیست احتمالا خواب دیده
لدورا بردم تو اتاق
دایون:اام خب چیزه..ببخشید مجبور شدم
لدورا:خیلی بیشعوری
برو وسایلمو بیار میخوام لباس عوض کنم
دایون:اهم.باشه
رفتم پایین کوله خودمو لدورا رو ورداشتم
به بقیه هم اتاقاشونو نشون دادم
و گفتم حاضر شن بریم بیرون
بردم کوله لدورا رو دادم و خودم رفتم اتاقم
و وسایلمو چیدم قرار بود یه هفته بمونیم
پس از بیمارستان مرخصی گرفتم
رفتم کمدمو باز کردم
یه لباس برداشتم و پوشیدم
تینت لبم رو زدم و موهامو شونه کردم
و گوشیمو ورداشتم از اتاق رفتم بیرون
همه حاضر بودن
دایون:خب..کجا بریم؟
بورام:بریم ساحل
هانول:اره اره بریم ساحل
جیمین و لدورا:منم موافقم
جیمین و لدورا به هم نگاه کردن
کوک:عه همه عشق و عاشقیا اینطوری شروع میشه
کوک:هیونگ توهم از سینگلی دراومدی
جیمین و لدورا:یاااااا...
کوک:دیدین دوروز دیگه خودشون اعتراف میکنن
یوری:یاا کوکی ولشون کن لدورا مثله گوجه شده
دایون:خیلی خب بسه دیگه بریم
همه:باشه
چون خونه تا ساحل نزدیک بود پیداه رفتیم
....
بلخرهههه بعد قرن ها اومدم
اسلاید دو لباس دایون
اسلاید سه لباس لدورا
۲.۳k
۰۷ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.