عشق در نگاه اول پارت 6
ا/ت: امروز صبح از خواب بلند شدم و کارای لازم رو کردم و آماده شدم رفتم پایین صبحونه نخوردم چون اصلا حال نداشتم با مامان و بابام و تهیونگ خدافظی کردم و رفتم به مدرسه وقتی راننده منو پیاده کرد دیدم جانکوک هم از ماشینش در اومد سری اومد سمتم و گفت کوک: سلام ا/ت به حرفم فکر کردی. ا/ت: آره کوک: خب جوابت چی ا/ت: نمیخوام باهات قرار بزارم. کوک: چرا اتفاقی افتاده ا/ت:برو با همون دختری که داشتی بوسش می کردی قرار بزار کوک: تو از کجا میدونی ا/ت: با چشمای خودم دیدم بعد حرفم زود از کنارش رفتم. کوک ویو: اون از هیچی خبر نداره ( خب بچه ها میخوام یک توضیح کوتاه در مورد زندگی کوک بدم بابای کوک مافیاست کوک قراره بزودی جایگاه پدرش رو بگیره مادر کوک هم فوت کرده حالا قضیه اون کافه چیه الان بهتون میگم دیروز که ا/ت از مدرسه در اومد و داشت همینجوری راه میرفت کوک تصمیم میگیره بره دنبالش همین که خواست بره پیش ا/ت یهو لونا میاد و دست کوک رو میگیره لونا:اوپا میخوام باهات حرف بزنم. کوک: ولم کن لونا من کار دارم لونا: اوپا تروخدا کوک: به من نگو اوپا بدم میاد و اینکه بامن چیکار داری لونا: بیا بریم به کافه تا بهت بگم کوک: باشه ولی خیلی زود لونا: باش بچه ها تا ا/ت به کافه برسه یکم رفته بود بگرده بعد دور زدن اومده جلوی کافه کوک: رفتیم تو یک کافه نشستیم خب حرفت رو بگو لونا: از طرف بابات و بابام یک خبر دارم گفتن به تو بگم اینکه قراره ما بعد از درسمون باهم ازدواج کنیم. کوک:چیییی؟؟؟؟من با تو ازدواج نمیکنم. لونا: میکنی فهمیدی کوک: نخیر لونا: بله قراره شوهرم بشی بعد این حرفش پاشد و کوک رو بوسید اینجا بود که ا/ت اینارو میبینه 😂😂😂😂🙂 بعد کوک لونا از خودش دور میکنه و ی جک میزنه به لونا فیلم اکشن شد 😂😂😂 کوک: دختره هرزه به چه حقی منو میبوسی بعد از اون کافه در اومدم وبه سمت خونه رفتم. بچه ها ایندفعه گذاشتم ولی از این به بعد اگه حمایت نشه نمیزارم و میخوام شرط بزارم ۵تا لایک و ۴ تا کامنت
۹.۳k
۰۳ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.