جونگکوک-بگو فق سریع تر
جونگکوک-بگو فق سریع تر
ات-ام...اون شریکت که اسمش چول سو بود...راستش
جونگکوک-چی بهت گفته
ات-قبل از اومدن شما بهم پیشنهاد رابطه و رقص داد
ولی رد کردم...من حس خوبی نسبت بهش ندارم
پیشونیم نبض میزد از حرص بدون اینکه حرفی بزنم از اتاق اومدم بیرون وقتی به اتاق خودم رسیدم درو با عصبانیت باز کردم و محکم کوبیدم تا بسته شه
زنده بمونه؟اصن این فکر و از تو ذهن باید بیرون کنه
فردا تو شرکت دارم براش...
‹شرکت›
از سرش گرفتم و کوبیدم به میز پرتش کردم زمین
حمله ور خواستم بشم سمتش که جلوم و گرفتن
جونگکوک-برید گمشید اونور تا اینجا رو سردخونه نکردم برای همه تون
‹𝒂𝒕›
ترسیده پشت در وایسادم. صدای داد و فریاداش میومد اگه یکم بیشتر صبر میکردم همه رو میکشت
در و بدون مقدمه باز کردم جیغ زدم
ات-ولش کن جونگکوک
با صدای جیغ من مشتش رو هوا خشک شد
همینطور که یقه چول سو رو گرفته بود برگشت سمتم
ته چشماش شوک و خشم موج میزد
ولی بی اهمیت به من دوباره شروع کرد به زدنش
رفتم سمتش و از بازوش گرفتم:
ات-لطفا بیخیال شو بخاطر من
من؟چه فکری کردم این و گفتم من...هه اهمیتی براش ندارم حتی یه ذره
جونگکوک-لش این و جمع کنید تا بعدا به حسابش برسم
بعد از رفتن اونا با وُلوم صدای بالا گفت
جونگکوک-اینجا چه غلطی میکنی تو
ات-مادرت منو فرستاده خودم نیومدم
نفسی عمیق کشید ولی آثار خشم تو چهره اش مشخص میشد.
کت لی مشکیش و از رو میزکارش برداشت و رو دوشش انداخت دستای منو گرفت و کشیدم تا باهاش هم قدم بشم. چقدر به این دست گرفتنا علاقه داشتم
اینجوری که دستاشو چفت دستام میکنه ای کاش میشد نوازششون کنم. رگای دستش مشخص بود و بیشتر دل می برد
وقتی به خودم اومدم تو ماشین بودیم
جونگکوک-چرا گفتی بخاطر من؟ چه فکری کردی؟
با درد پوزخندی زدم: میدونم اهمیتی برات ندارم از دهنم پرید
جونگکوک-منظورم اینه چرا از خودت مایع میزاری تا کسی که حقشه مجازات نشه...دفعه آخرت باشه از چیزی که مال منه مایه میزاری اوکی؟
خیره اش بودم رانندگی میکرد و بهم نگاه کرد
ات-با...شه
جونگکوک-خوبه
وقتی داشت میرفت سمت خونه از جلوی یه پارک رد شدیم.
ات-ام...اون شریکت که اسمش چول سو بود...راستش
جونگکوک-چی بهت گفته
ات-قبل از اومدن شما بهم پیشنهاد رابطه و رقص داد
ولی رد کردم...من حس خوبی نسبت بهش ندارم
پیشونیم نبض میزد از حرص بدون اینکه حرفی بزنم از اتاق اومدم بیرون وقتی به اتاق خودم رسیدم درو با عصبانیت باز کردم و محکم کوبیدم تا بسته شه
زنده بمونه؟اصن این فکر و از تو ذهن باید بیرون کنه
فردا تو شرکت دارم براش...
‹شرکت›
از سرش گرفتم و کوبیدم به میز پرتش کردم زمین
حمله ور خواستم بشم سمتش که جلوم و گرفتن
جونگکوک-برید گمشید اونور تا اینجا رو سردخونه نکردم برای همه تون
‹𝒂𝒕›
ترسیده پشت در وایسادم. صدای داد و فریاداش میومد اگه یکم بیشتر صبر میکردم همه رو میکشت
در و بدون مقدمه باز کردم جیغ زدم
ات-ولش کن جونگکوک
با صدای جیغ من مشتش رو هوا خشک شد
همینطور که یقه چول سو رو گرفته بود برگشت سمتم
ته چشماش شوک و خشم موج میزد
ولی بی اهمیت به من دوباره شروع کرد به زدنش
رفتم سمتش و از بازوش گرفتم:
ات-لطفا بیخیال شو بخاطر من
من؟چه فکری کردم این و گفتم من...هه اهمیتی براش ندارم حتی یه ذره
جونگکوک-لش این و جمع کنید تا بعدا به حسابش برسم
بعد از رفتن اونا با وُلوم صدای بالا گفت
جونگکوک-اینجا چه غلطی میکنی تو
ات-مادرت منو فرستاده خودم نیومدم
نفسی عمیق کشید ولی آثار خشم تو چهره اش مشخص میشد.
کت لی مشکیش و از رو میزکارش برداشت و رو دوشش انداخت دستای منو گرفت و کشیدم تا باهاش هم قدم بشم. چقدر به این دست گرفتنا علاقه داشتم
اینجوری که دستاشو چفت دستام میکنه ای کاش میشد نوازششون کنم. رگای دستش مشخص بود و بیشتر دل می برد
وقتی به خودم اومدم تو ماشین بودیم
جونگکوک-چرا گفتی بخاطر من؟ چه فکری کردی؟
با درد پوزخندی زدم: میدونم اهمیتی برات ندارم از دهنم پرید
جونگکوک-منظورم اینه چرا از خودت مایع میزاری تا کسی که حقشه مجازات نشه...دفعه آخرت باشه از چیزی که مال منه مایه میزاری اوکی؟
خیره اش بودم رانندگی میکرد و بهم نگاه کرد
ات-با...شه
جونگکوک-خوبه
وقتی داشت میرفت سمت خونه از جلوی یه پارک رد شدیم.
۲.۹k
۲۷ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.