اون مهربونه ... پارت : ۱۹
ا/ت وارد اتاق شد و به محض ورود ، ساتورو بغلش کرد و با خوشحالی گفت: سنسه تولدت مبارک!!
ا/ت مات و مبهوت مونده بود ، بعد از چند ثانیه لبخندی زد و ساتورو رو در آغوش گرفت و گفت: ممنون ساتورو اصلا یادم رفته بود که تولدم امروزه
ساتورو لبخندی زد و دست ا/ت رو گرفت و با هم روی مبل نشستن ، ساتورو کیک رو اورد و
روی میز گذاشت و گفت: سنسه تو ۲۸ سالته درسته؟
ا/ت گفت: اره
ساتورو لبخندی زد و گفت: پس عدد درست شمع خریدم !
ا/ت خندید و گفت: اه خدا خیلی خوشحالم کردی
ا/ت شمع کیک رو فوت کرد و لبخندی زد
ا/ت کیک رو با چاقو برش داد و یک تیکشو
داخل بشقاب قرار داد و کنارش یک چنگال گذاشت به ساتورو داد و خودش هم یک تیکه رو برداشت و داخل بشقاب گذاشت و با چنگال
یک تکشو برید و داخل دهن خودش گذاشت .
ا/ت لبخندی زد و گفت: ساتورو دوست پیدا کردی ؟
ساتورو لبخندی زد و گفت: اره پیدا کردم دو تا دوست پیدا کردم !
ساتورو مثل همیشه خودشو لوس کرد و سرش روی شونه ا/ت گذاشت و گفت: ولی سنسه هیچکس جای تو رو نمیگیره خوشحالم
دو بار در هفته میتونم ببینمت .
ا/ت خندید و گفت: هی به تو هرگز نمیخوای بزرگ شی؟ ۱۷ سالته ها!
ساتورو اخم بامزه ای روی لبش جاری د و خودش رو در آغوش ا/ت جا کرد و گفت: نه نمیخوام بزرگ شم .. میخوام همیشه کنار تو باشم سنسه
ا/ت گفت: باشه باشه
ا/ت لبخندی زد و سر ساتورو روی پاهاش گذاشت و موهای نرم و ابریشمی ساتورو رو نوازش کرد .
ا/ت انقدر با موهای ساتورو بازی کرد تا اینکه ساتورو خوابش برد .
این یکی از بهترین روز های زندگی ا/ت بود
شاگرد گرانبهاش بلاخره دوست پیدا کرده بود
و میتونست بدون اون هم تنها نباشه
این برای ا/ت خبر خوشحال کننده ای بود .
ا/ت به مبل تکیه داد و مزاحم خواب شاگردش
نشد و این هم میدونست اگه بلند شه ، ساتورو صد در صد بیدار میشه برای همین حرکتی نکرد و خودش رو در افکارش غرق کرد .
{◇}
{ لباسی که ا/ت پوشیده بود و عکس کیک ، همه تو عکس های پارت هست }
ا/ت مات و مبهوت مونده بود ، بعد از چند ثانیه لبخندی زد و ساتورو رو در آغوش گرفت و گفت: ممنون ساتورو اصلا یادم رفته بود که تولدم امروزه
ساتورو لبخندی زد و دست ا/ت رو گرفت و با هم روی مبل نشستن ، ساتورو کیک رو اورد و
روی میز گذاشت و گفت: سنسه تو ۲۸ سالته درسته؟
ا/ت گفت: اره
ساتورو لبخندی زد و گفت: پس عدد درست شمع خریدم !
ا/ت خندید و گفت: اه خدا خیلی خوشحالم کردی
ا/ت شمع کیک رو فوت کرد و لبخندی زد
ا/ت کیک رو با چاقو برش داد و یک تیکشو
داخل بشقاب قرار داد و کنارش یک چنگال گذاشت به ساتورو داد و خودش هم یک تیکه رو برداشت و داخل بشقاب گذاشت و با چنگال
یک تکشو برید و داخل دهن خودش گذاشت .
ا/ت لبخندی زد و گفت: ساتورو دوست پیدا کردی ؟
ساتورو لبخندی زد و گفت: اره پیدا کردم دو تا دوست پیدا کردم !
ساتورو مثل همیشه خودشو لوس کرد و سرش روی شونه ا/ت گذاشت و گفت: ولی سنسه هیچکس جای تو رو نمیگیره خوشحالم
دو بار در هفته میتونم ببینمت .
ا/ت خندید و گفت: هی به تو هرگز نمیخوای بزرگ شی؟ ۱۷ سالته ها!
ساتورو اخم بامزه ای روی لبش جاری د و خودش رو در آغوش ا/ت جا کرد و گفت: نه نمیخوام بزرگ شم .. میخوام همیشه کنار تو باشم سنسه
ا/ت گفت: باشه باشه
ا/ت لبخندی زد و سر ساتورو روی پاهاش گذاشت و موهای نرم و ابریشمی ساتورو رو نوازش کرد .
ا/ت انقدر با موهای ساتورو بازی کرد تا اینکه ساتورو خوابش برد .
این یکی از بهترین روز های زندگی ا/ت بود
شاگرد گرانبهاش بلاخره دوست پیدا کرده بود
و میتونست بدون اون هم تنها نباشه
این برای ا/ت خبر خوشحال کننده ای بود .
ا/ت به مبل تکیه داد و مزاحم خواب شاگردش
نشد و این هم میدونست اگه بلند شه ، ساتورو صد در صد بیدار میشه برای همین حرکتی نکرد و خودش رو در افکارش غرق کرد .
{◇}
{ لباسی که ا/ت پوشیده بود و عکس کیک ، همه تو عکس های پارت هست }
۵.۹k
۱۹ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.