نخند جانم، نخند...
نخند جانم، نخند...
آدم دست و پای دلش
میان چال گونه ات میشکند ...
تو نخند!
میترسم نقاشها
لبخندت را نقاشی کنند ؛
عکاسها لبخندت را ثبت کنند ؛
شاعرها از لبخندت غزل بگویند ؛
نویسندهها کتابت کنند ؛
بعد منِ دست و پا شکسته
چطور با یک شهر رقیب رو به رو شوم؟
رحم کن یواشکی بخند،
فقط برای من...
آدم دست و پای دلش
میان چال گونه ات میشکند ...
تو نخند!
میترسم نقاشها
لبخندت را نقاشی کنند ؛
عکاسها لبخندت را ثبت کنند ؛
شاعرها از لبخندت غزل بگویند ؛
نویسندهها کتابت کنند ؛
بعد منِ دست و پا شکسته
چطور با یک شهر رقیب رو به رو شوم؟
رحم کن یواشکی بخند،
فقط برای من...
۹.۳k
۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۲