پارت ۲۳
فهمیدم ریان یه هرزه ای بیش نیست چند بار با خدمتکارا تو بوسیدنشکن دیده بودمشون دنباله یه بهونه بودم که قبل از بیرون انداختنش بد تنبیهش کنم و حرصه این چند وقت رو خالی کنم( تنبیه مثل شلاغ و اینجور چیزا)
از تخت اومدم پایین روزه تعطیل بود همه بودن به جز اون ریان فک کردم حتما با کسیه که نیست اما همه بودن پس این موقع کثیف کجاعه همه ی اتاقارو گشتم به جز اتاقی که قبلا واسه ا/ت بود ولی اگه پیشم میموند الان تو بغلم خواب بود (پوزخند) نه بابا اون رفت یا تو بیرونش کردی دوباره جدال بدی بین مغز و قلبم بود سعی داشتم طرفه مغز رو بگیرم و به این دلبستگی خاطمه بدم اما قلبم مانع همچین کاری میشد و اون روز های قشنگ باهاش رو به یادم میآورد
با اینکه همش یک بازی بیش نبود اما همون بازی هم دلنشین بود تو فکرای خودم غرق شده بودم و به ددی که متعلق به دختری بود که الان با قلبش بازی شد بود بودم که با صدای یوی از خدمتکارا از فکرای میرم بیرون اومدم
خدمتکار: ارباب چیزی شده؟
_هاا؟ نه مگه باید چیزی باشه(با اخم)
خدمتکار: خیر ببخشید
از تخت اومدم پایین روزه تعطیل بود همه بودن به جز اون ریان فک کردم حتما با کسیه که نیست اما همه بودن پس این موقع کثیف کجاعه همه ی اتاقارو گشتم به جز اتاقی که قبلا واسه ا/ت بود ولی اگه پیشم میموند الان تو بغلم خواب بود (پوزخند) نه بابا اون رفت یا تو بیرونش کردی دوباره جدال بدی بین مغز و قلبم بود سعی داشتم طرفه مغز رو بگیرم و به این دلبستگی خاطمه بدم اما قلبم مانع همچین کاری میشد و اون روز های قشنگ باهاش رو به یادم میآورد
با اینکه همش یک بازی بیش نبود اما همون بازی هم دلنشین بود تو فکرای خودم غرق شده بودم و به ددی که متعلق به دختری بود که الان با قلبش بازی شد بود بودم که با صدای یوی از خدمتکارا از فکرای میرم بیرون اومدم
خدمتکار: ارباب چیزی شده؟
_هاا؟ نه مگه باید چیزی باشه(با اخم)
خدمتکار: خیر ببخشید
۸.۲k
۲۲ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.