P:5
P:5
زنگ خورد رفتم بیرون ک این کای نچسب اومد دنبالم
ات: پوفففف چی میخوای
کای: برای جبران کردنت دوس دخترم شو
ات: برو بابا
کای: دیگ خود دانی یا دوس دخترم میشی یا هرروز اذیتت میکنم
ات: پوففففف ب بابا یونگی چی بگم ولی اون از کجا میخواد بفهمع: باشع
کای: مبارکع پس دوس دختر قشنگم
ات: عیششش چندش
کای: دلتم بخواد همع دلشون میخواد دوس دخترم باشم
ی خنده ای کردم
ات: جرررر کس تویی رو مخی رو تحمل میکنع
کای: همع
ات: اره تو راس میگی چ عجب اون پفیوزا نیسن
کای ی قهقهای بلند کرد
ات: چیع چتع؟
کای: منظورت جکسون و مایکل و مین هو؟(خنده)
ات: اره همون خنگولا
کای: بهشون گفتم نیان میخوام با دوس دخترم تنها باشم
ی چشم قره براش رفتم
کای: بیا شیر کاکائو گرفتم
ات: مرسی.....ولی ت از کجا میدونی ک من شیر کاکائو دوس دارم
کای: خب معمولاً همهی دخترا شیرکاکائو دوس دارن
ات: هوم
چند ساعت بعد: پوفففف اخه ریاضی چی دارع عیشششش وسایلامو جمع کردم ک کای اومد پشت سرم
کای: میرس کجا؟
ات: خونه دیگ
کای: برسونمت
ات: نه بابام میاد دنبالم
کای خم شد و گونمو بوسید
کای: خدافظ(رفت)
ات: پسره پفیوز چندش منتظر بابا بودم خیلی ذوق داشتم
یونگی: توی راه خیلی ذوق داشتم نمیدونم چرا اتو دیدم ک اومد بغلم کرد
ات: سلام بابایییی
یونگی: سلام(خنده)
خب امروز چطور بود؟
ات: خوب بود
یونگی: ب حرفای معلم گوش دادی؟
ات: اره فردا امتحان داریم عایش روز اول مدرسع میخوان امتحان بگیرن
یونگی: قر نزن دیگ باید درساتو بخونی
رسیدیم عمارت از ماشین پیاده شدم رفتم ت اتاقم و لباسمو عوض کردم و رفتم پایین
یونگی: کتاباتو بیار
ات: خستمع..
یونگی: پاشو میگم(داد)
حرصی پا شدم رفتم کتابامو اوردم و دادم دستش
همه چیمو چک کرد
یونگی: خوبه افرین حالا میخوام ازت بپرسم
ات: پوفففف باشع
ازم سوال پرسید همشون درس بود ب جز اخری
ات: من نمیدونسم
یونگی: چرا درساتو نخوندی هااا(داد)
کولم کرد گذاش رو پاهاش و اسپنک محکمی رو باسنم میزد فک کنم تا ۲ روز قرمز باشع
ات: اییییی
یونگی: این سوالو ۱۰ صفحه ازش مینویسی
ات: چی من نمیتونم
یونگی: نشنیدی چی گفتم زود باش برو
کتابامو حرصی جمع کردم و رفتم بالا ۱۰ صفحه از این سوال کوفتی نوشتم خیلی گشنم بود ک در اتاق باز شد
یونگی: بیا شام بخور...نوشتی؟
ات: اره
رفتیم پایین روی میز نشستیم
یونگی: بیا رو پاهام بشین رفتم روی پاهاش نشستم
ات: بابا...چرا میزاری من روی پاهات بشینم
یونگی: چون دوست دارم
غذامونو خوردیم و رفتیم بالا روی تخت دراز کشیدم
یونگی: هر چق میخواسم بخوابم نتونستم پوففف من بدون بغل ات نمیتونم رفتم توی اتاقش دیدم داش گریع میکرد
یونگی: ات...ات چی شدع چرا گیرع میکنی
ات: هق...من میخوام بغل خودت بخوابم
اتو بغل کردم و روی تخت خوابیدم......
شرطا
لایک:۵
زنگ خورد رفتم بیرون ک این کای نچسب اومد دنبالم
ات: پوفففف چی میخوای
کای: برای جبران کردنت دوس دخترم شو
ات: برو بابا
کای: دیگ خود دانی یا دوس دخترم میشی یا هرروز اذیتت میکنم
ات: پوففففف ب بابا یونگی چی بگم ولی اون از کجا میخواد بفهمع: باشع
کای: مبارکع پس دوس دختر قشنگم
ات: عیششش چندش
کای: دلتم بخواد همع دلشون میخواد دوس دخترم باشم
ی خنده ای کردم
ات: جرررر کس تویی رو مخی رو تحمل میکنع
کای: همع
ات: اره تو راس میگی چ عجب اون پفیوزا نیسن
کای ی قهقهای بلند کرد
ات: چیع چتع؟
کای: منظورت جکسون و مایکل و مین هو؟(خنده)
ات: اره همون خنگولا
کای: بهشون گفتم نیان میخوام با دوس دخترم تنها باشم
ی چشم قره براش رفتم
کای: بیا شیر کاکائو گرفتم
ات: مرسی.....ولی ت از کجا میدونی ک من شیر کاکائو دوس دارم
کای: خب معمولاً همهی دخترا شیرکاکائو دوس دارن
ات: هوم
چند ساعت بعد: پوفففف اخه ریاضی چی دارع عیشششش وسایلامو جمع کردم ک کای اومد پشت سرم
کای: میرس کجا؟
ات: خونه دیگ
کای: برسونمت
ات: نه بابام میاد دنبالم
کای خم شد و گونمو بوسید
کای: خدافظ(رفت)
ات: پسره پفیوز چندش منتظر بابا بودم خیلی ذوق داشتم
یونگی: توی راه خیلی ذوق داشتم نمیدونم چرا اتو دیدم ک اومد بغلم کرد
ات: سلام بابایییی
یونگی: سلام(خنده)
خب امروز چطور بود؟
ات: خوب بود
یونگی: ب حرفای معلم گوش دادی؟
ات: اره فردا امتحان داریم عایش روز اول مدرسع میخوان امتحان بگیرن
یونگی: قر نزن دیگ باید درساتو بخونی
رسیدیم عمارت از ماشین پیاده شدم رفتم ت اتاقم و لباسمو عوض کردم و رفتم پایین
یونگی: کتاباتو بیار
ات: خستمع..
یونگی: پاشو میگم(داد)
حرصی پا شدم رفتم کتابامو اوردم و دادم دستش
همه چیمو چک کرد
یونگی: خوبه افرین حالا میخوام ازت بپرسم
ات: پوفففف باشع
ازم سوال پرسید همشون درس بود ب جز اخری
ات: من نمیدونسم
یونگی: چرا درساتو نخوندی هااا(داد)
کولم کرد گذاش رو پاهاش و اسپنک محکمی رو باسنم میزد فک کنم تا ۲ روز قرمز باشع
ات: اییییی
یونگی: این سوالو ۱۰ صفحه ازش مینویسی
ات: چی من نمیتونم
یونگی: نشنیدی چی گفتم زود باش برو
کتابامو حرصی جمع کردم و رفتم بالا ۱۰ صفحه از این سوال کوفتی نوشتم خیلی گشنم بود ک در اتاق باز شد
یونگی: بیا شام بخور...نوشتی؟
ات: اره
رفتیم پایین روی میز نشستیم
یونگی: بیا رو پاهام بشین رفتم روی پاهاش نشستم
ات: بابا...چرا میزاری من روی پاهات بشینم
یونگی: چون دوست دارم
غذامونو خوردیم و رفتیم بالا روی تخت دراز کشیدم
یونگی: هر چق میخواسم بخوابم نتونستم پوففف من بدون بغل ات نمیتونم رفتم توی اتاقش دیدم داش گریع میکرد
یونگی: ات...ات چی شدع چرا گیرع میکنی
ات: هق...من میخوام بغل خودت بخوابم
اتو بغل کردم و روی تخت خوابیدم......
شرطا
لایک:۵
۴۸.۴k
۲۰ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.